تحلیل

افزایش تقاضای مردم برای استعفا و کناره‌گیری خامنه‌ای

مراد ویسی
مراد ویسی

تحلیل‌گر ارشد در ایران‌اینترنشنال

شش سال پیش، ۱۴ نفر از فعالان سیاسی در اقدامی بی‌سابقه، با نگارش بیانیه‌ای خطاب به علی خامنه‌ای، خواستار استعفا و کناره‌گیری او از قدرت و گذر از جمهوری اسلامی شدند. آن ۱۴ایرانی شجاع، بازداشت و به احکام سنگین زندان محکوم شدند. با این حال، شعله‌ای که آنان برافروختند خاموش نشد.

امروز، صداهای بیشتری از دل جامعه مدنی، نخبگان و حتی اقشار مختلف مردم به گوش می‌رسد که خواهان پایان رهبری خامنه‌ای و گذار از جمهوری اسلامی هستند. در هفته‌های اخیر، چندین نامه از سوی فعالان سیاسی و مدنی منتشر شده که از خامنه‌ای می‌خواهند از مردم ایران عذرخواهی کند، مسئولیت ویرانی‌های به بار آمده را بپذیرد و از قدرت کناره‌گیری کند.

در تازه‌ترین نمونه، مهدی محمودیان، فعال سیاسی زندانی در اوین، در نامه‌ای تحت عنوان «نامه‌ای از دل ویرانه به ویرانگر» خطاب به رهبر جمهوری اسلامی، خواستار استعفای او شده و دوران رهبری او را یکی از عوامل اصلی ویرانی ایران و زندگی ایرانیان معرفی کرده است.

این نامه‌ها، صرفا پژواکی از نارضایتی نخبگان نیستند. در کنار اعتراضات فعالان سیاسی و مدنی، مردمی نیز که در طول دهه‌ها تحت شدیدترین فشارهای اجتماعی، اقتصادی و امنیتی قرار گرفته‌اند هر روز با صدایی بلندتر، خواستار کناره‌گیری خامنه‌ای از قدرت هستند. این خواسته در جمله‌ای ساده اما پرمفهوم خلاصه شده که این روزها مدام از سوی مردم تکرار می‌شود: «ما از شما چیزی نمی‌خواهیم، فقط جمع کنید و بروید.»

صدایی که این روزها از کوچه و خیابان، شبکه‌های اجتماعی، محافل روشنفکری و خانواده‌های داغدار شنیده می‌شود، صدایی است که سال‌ها حکومت نادیده گرفته است. این صدای مردم ایران است؛ صدای نسلی که زندگی‌اش در نظام جمهوری اسلامی تباه شد. نسلی که کودکی‌اش در سایه مانتوها و مقنعه‌های سیاه با رنگ‌های دلمرده نابود شد، جوانی‌اش به اجبار در خاموشی گذشت، و اعتراضش با گلوله پاسخ داده شد.

این‌ها صداهای نوجوانانی‌ست که بزرگ شدند اما هیچ لذتی از بزرگ شدن نبردند. جوانانی‌ که یا به دست ماموران جمهوری اسلامی کشته شدند یا با سرکوب و تحقیر، زندگی‌شان نابود شد. اکنون این جوانان به بلوغ رسیده‌اند و از حکومت متنفرند؛ با تمام وجود لحظه‌شماری می‌کنند تا پایان سلطه آن را ببینند.

حکومت مهم‌ترین سرمایه مردم، یعنی زندگی را از آن‌ها گرفته است. وعده‌هایی که از سال ۱۳۵۷ تا امروز دادند، چیزی جز فریب، ویرانی و ظلم نبوده است. آنچه مردم ایران را به خشم و فریاد رسانده، تداوم ۴۷ ساله‌ی دروغ‌ها، وعده‌های توخالی، تحقیرها، و نقض مستمر حقوق اساسی‌شان است. ازخمینی تاخامنه‌ای، از اصولگرا تا اصلاح‌طلب، مردم به تجربه دریافته‌اند که با ساختار و حکومت موجود، هیچ افقی برای نجات کشور وجود ندارد.

مردم ایران معتقدند که آخوندها و سردارها نه تنها حکومت را، بلکه کشور را اشغال کرده‌اند. آن‌ها معتقدند حق انتخاب آزادانه‌ی حکومت و حاکمانشان از آن‌ها گرفته شده. این خشم عمومی، ناشی از تجربه‌ی تلخ حکومتی است که وعده بهشت داد اما جهنم ساخت، دم از شرافت و دیانت زد اما در عمل، جز فریب و چپاول از آن دیده نشد.

اعتماد مردم به حکومت نابود شده است. دروغ‌های پی‌درپی درباره مذاکره، تحریم، معیشت، و عدالت اجتماعی، هرگونه سرمایه اجتماعی را از بین برده است. مردم دیگر سخنان حاکمان را باور نمی‌کنند. آن‌ها هر وعده‌ی جدید را تکرار همان وعده‌های محقق‌نشده می‌دانند.

حاکمان امروز ایران سال‌ها به نام امام حسین و فاطمه ، احساسات مردم را به نفع خود تحریک کردند، اما در عمل، فرزندان معترضاین ملترا کشتند و خانواده‌های دادخواه را تهدید و بازداشت و زندانی کردند. مادران دادخواه ، همچون مادر کیان پیرفلک، شب تا صبح بر پیکر فرزندشان بیدار ماندند تا مبادا حکومت حتی جسد عزیزشان را نیز بدزدد.

امروز مردم ایران از آخوندها و سردارها می‌خواهند که بروند. آنها، پیش از تحقیر شدن در سر میز مذاکره یا شکست در برابر حمله آمریکا و اسرائیل، در دل‌ها و قلب‌های ملت شکست خورده‌اند.

از نگاه مردم، این تحقیر شدن حکومت و شخص خامنه‌ای، تاوان خون‌های ناحقی است که بر زمین ریختند، آه مادرانی‌ است که فرزندانشان را به ناحق از دست دادند، و فریاد کارگران، معلمان، بازنشستگانی‌ است که پس از سال‌ها خدمت، امروز در خیابان‌های کشور فریاد عدالت سر می‌دهند اما بازداشت می‌شوند.

صدای مردم معترض روز به روز بلندتر، خشمگین‌تر و آشکارتر می‌شود. مطالبه‌ی استعفای خامنه‌ای، دیگر فقط صدای ۱۴ فعال سیاسی نیست؛ پژواک میلیون‌ها ایرانی‌ست که فریاد می‌زنند: «ما از شما چیزی نمی‌خایم، فقط جمع کنید و برید».