تحلیل

بازی آخر در نطنز و فردو؛ نقشه عبدالقدیرخان، سرنوشت معمر قذافی

سروش دریافر

روزنامه‌نگار

خاورمیانه بار دیگر به صحنه‌ تنش‌های چندلایه سیاسی، نظامی و دیپلماتیک تبدیل شده‌ است. تبادل بی‌سابقه پیام میان ایران و آمریکا، پرده از آغاز فصل تازه‌ای در رویارویی میان تهران و واشینگتن برداشت؛ فصلی که از دیپلماسی پنهان آغاز شده و اکنون به آستانه یک تقابل نظامی آشکار نزدیک می‌شود.

رهبر جمهوری اسلامی که پیشتر گفت‌وگو با واشینگتن را «غیرشرافتمندانه» می‌خواند و قاتلان قاسم سلیمانی را فاقد مشروعیت مذاکره می‌دانست، این‌ بار در چرخشی آشکار مجوز گفت‌وگو را صادر کرده؛ اقدامی که بسیاری آن را در راستای تاکتیک ‌«مذاکره برای مذاکره‌» و تلاشی برای خرید زمان و مدیریت بحران فعلی می‌دانند.

اما شرایط امروز با گذشته تفاوت‌های اساسی دارد. کاخ سفید دیگر در دست جو بایدن و تیم سیاسی او نیست و رییس‌جمهوری در آمریکا بر سر کار است که نه به برجام پایبند است و نه به صبر راهبردی اعتقاد دارد.

اعلام آغاز مذاکرات مستقیم از سوی ترامپ در دیدار با بنیامین نتانیاهو، همراه بااعزام ناوهای هواپیمابر به منطقه و استقرار بمب‌افکن‌های بی‌-۲ در پایگاه دیگو گارسیا، پیامی چندلایه به تهران مخابره می‌کند؛ فشار دیپلماتیک شدید در کنار آمادگی برای اقدام نظامی.

هم‌زمان، نتانیاهو با اشاره به «مدل لیبی» برای مهار برنامه هسته‌ای ایران، گزینه‌ای را مطرح می‌کند که در تهران نه به عنوان الگویی موفق، بلکه کابوس سقوط معمر قذافی را در ذهن حاکمان ایران تداعی می‌کند.

در ایران، خامنه‌ای در پیام نوروزی‌اش با یادآوری دهه ۶۰ خورشیدی، تلاش کرد وضعیت فعلی را در بستری تاریخی روایت و تفسیر کند. اما حتی در سطوح رسمی نظام نیز افرادی چون محمدرضا عارف، معاون اول دولت مسعود پزشکیان، شرایط را از آن دوران هم دشوارتر توصیف کرده‌اند.

ایران امروز علاوه بر تمام مشکلات دهه ۶۰، درگیر تورم شدید، فساد ساختاری، رکود اقتصادی، کاهش سرمایه اجتماعی و انزوای منطقه‌ای و جهانی است. مجموعه‌ای از بحران‌های تو در تو که رهبر جمهوری اسلامی را در برابر انتخابی تاریخی قرار داده است، نه میان دو گزینه خوب و بد، بلکه میان دو گزینه بد و بدتر برای نظام؛ پذیرش شروط سنگین آمریکا یا ورود به تقابلی نظامی که عواقبش پیش‌بینی‌ناپذیر است.

محور اصلی خواسته‌های ترامپ، تعطیلی کامل برنامه هسته‌ای است؛ برنامه‌ای که دهه‌هاست نظام جمهوری اسلامی آن را در قالب «حقوق مسلم ملت ایران» معرفی کرده و میلیاردها دلار صرف توسعه آن نموده است.

اما در واقعیت، این پروژه بیشتر از آن‌که در خدمت تولید انرژی باشد، پوششی برای ساخت و تولید سلاح هسته‌ای بوده است، پوششی که علی‌رغم تضمین تامین سوخت نیروگاه بوشهر از سوی روسیه، با اصرار بر غنی‌سازی داخلی، به‌طور مداوم توجیه شده است.

نقشه راه فرایند غنی‌سازی در ایران

فرایند غنی‌سازی اورانیوم در جمهوری اسلامی، بر پایه نقشه‌ راهی طراحی شده که از مدل عبدالقدیر خان، پدر برنامه هسته‌ای پاکستان، الهام گرفته است، مسیری پلکانی و مرحله‌ به‌ مرحله که با غنی‌سازی ۳.۵ درصدی برای مصارف نیروگاهی آغاز شد.

در ادامه، نظام با توجیه نیازهای راکتور تحقیقاتی تهران، سطح غنی‌سازی را به ۲۰ درصد رساند. گام بعدی، به پشتوانه طرحی از سوی مجلس و به بهانه تولید «سوخت پیشرانه‌های زیردریایی»، دستیابی به سطح ۶۰ درصدی بود.

اما آن‌چه در این میان اهمیت دارد، رسیدن از غنای ۲۰ درصد به ۶۰ درصد است. تحولی کلیدی که به لطف استفاده از سانتریفوژهای پیشرفته، عملا جمهوری اسلامی را به آستانه توانمندی ساخت سلاح هسته‌ای رسانده است.

اکنون، رسیدن به غنی‌سازی ۹۰ درصدی تنها به تصمیم نهایی رهبر نظام وابسته است، تصمیمی که ممکن است در قالب یک فتوا، نه‌تنها مشروعیت دینی، بلکه اولویت ایدئولوژیک نیز بیابد.


حمله نظامی؛ نقطه بی‌بازگشت؟

غنی‌سازی اورانیوم، فرایندی پیچیده و چندمرحله‌ای است که به طور کلی در سه مرحله انجام می‌شود:

تبدیل سنگ معدن به کیک زرد
مراکز تولید کیک زرد:
o کارخانه فرآوری اردکان
o تأسیسات گچین بندرعباس

تبدیل کیک زرد به گاز UF₆
مرکز تولید:
o تاسیسات UCF اصفهان

غنی‌سازی اورانیوم با گازدهی سانتریفیوژها
مراکز تولید:
o تاسیسات نطنز ( در زیر زمین و بخش مهم و بزرگ فرآیند غنی‌سازی)
o تاسیسات فردو (در دل کوه و فوق امنیتی)

برنامه هسته‌ای ایران از اواخر ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی به‌طور موازی در دو مسیر پیش رفته است: یکی پروژه نظامی تولید چاشنی و کلاهک هسته‌ای موسوم به «آماد»، و دیگری غنی‌سازی تحت لوای تولید سوخت.

تامین زیرساخت‌های این برنامه، از تجهیزات فوق‌پیشرفته گرفته تا مواد اولیه خاص، عمدتا از شرکت‌های بزرگ غربی با تکیه بر بازار سیاه و واسطه‌های خارجی انجام می‌گرفت.

تا پیش از افشای برنامه هسته‌ای ایران از سوی مجاهدین خلق، جمهوری اسلامی به‌راحتی می‌توانست این اقلام را از بازارهای جهانی تهیه کند. اما پس از افزایش تحریم‌ها، مسیر خرید مستقیم مسدود شد و نظام ناچار شد از شبکه‌های قاچاق با هزینه‌های چندبرابری استفاده کند.

هزینه‌هایی که در دوران دولت احمدی‌نژاد و به لطف درآمدهای نفتی بالا قابل تامین بود، اما با اعمال تحریم‌های بین‌المللی و کاهش درآمدها، دیگر این امکان به سادگی وجود ندارد. زیرا هم منابع مالی محدودتر شده‌اند و هم شبکه‌های تامین در معرض اشراف اطلاعاتی فزاینده کشورهای غربی و اسرائیل قرار گرفته‌اند.

در چنین شرایطی، یک حمله نظامی محدود اما دقیق می‌تواند بخش قابل‌توجهی از زیرساخت‌های حیاتی برنامه هسته‌ای ایران را از بین ببرد و برخلاف ادعای مقامات جمهوری اسلامی، بازسازی سریع این تاسیسات صرفا با تکیه بر دانش فنی و بدون تجهیزات و مواد پیشرفته ممکن نیست.

این زیرساخت‌ها در طول سال‌ها، با صرف هزینه‌های هنگفت و از طریق شبکه‌ای پیچیده و اغلب غیرقانونی از تامین تجهیزات و مواد حساس شکل گرفته‌اند؛ مسیری که دیگر در کوتاه مدت قابل دسترس نیست و احیای آن، اگر هم ممکن باشد، نیازمند زمان، منابع و شرایطی است که جمهوری اسلامی در حال حاضر در اختیار ندارد.

سناریوی احتمالی خامنه‌ای

با نگاهی به الگوی رفتاری گذشته خامنه‌ای که تبحر خاصی در انتخاب بدترین گزینه‌ها دارد، رهبر جمهوری اسلامی ممکن است حمله محدود نظامی را فرصتی برای «پایان آبرومندانه» پروژه هسته‌ای قلمداد کند.

سناریویی که در آن، با نمایش چهره‌ای مقاوم و قربانی‌شده، و با وعده توخالی بازسازی برنامه‌ هسته‌ای، این پروژه را به تدریج تعطیل کند و همزمان با استفاده از فضای امنیتی ناشی از درگیری خارجی، فضای سرکوب داخلی را گسترش دهد.

اما این تحلیل خامنه‌ای ممکن است خطایی مرگ‌بار برای حکومت او باشد. زیرا اگر اعتراضات خیابانی گسترده با حملات خارجی هم‌زمان شود، ایران ممکن است تجربه‌ای شبیه به سوریه داشته باشد، و رهبر آن نیز سرنوشتی چون بشار اسد پیدا کند.

در این میان، ترامپ با آگاهی از واکنش منفعلانه جمهوری اسلامی در مقابل آخرین حمله اسرائیل، با طراحی دقیق شرایط، در تلاش است جمهوری اسلامی را به نقطه بی‌بازگشت بکشاند.

رییس جمهور آمریکا می‌داند شروطش پذیرفتنی نیست، اما هدفش آماده‌سازی افکار عمومی برای توجیه حمله است. در چنین شرایطی، خامنه‌ای نیز در صدد است تا مسئولیت شکست احتمالی مذاکرات را به گردن دولت میانه‌رو پزشکیان و چهره‌هایی چون محمدجواد ظریف بیندازد و بار دیگر این گزاره را تقویت کند که مذاکره با آمریکا بی‌حاصل، غیرشرافتمندانه و ننگ‌آور است.

اکنون رهبر جمهوری اسلامی با انتخابی تعیین‌کننده مواجه است؛ مدلی چون قذافی، با پایان‌دادن صلح‌آمیز به برنامه هسته‌ای، یا مسیری مانند اسد، با پافشاری بر حفظ ساختار و پذیرش هزینه‌های سنگین آن.

آن‌چه روشن است، هر گزینه‌ای را که انتخاب کند، تصمیم نهایی درباره آینده ایران نه در دفتر رهبری، بلکه با اراده و تصمیم مردم ایران شکل خواهد گرفت، مردمی که چهار دهه بار بحران‌ها را بر دوش کشیده‌اند و حالا سزاوار آینده‌ای روشن و مستقل‌اند.