«سانشاین اکسپرس»؛ جامعه تو در توی ایران به سبک دیوید لینچ
«سانشاین اکسپرس»، ساخته امیرعلی نوایی، نماینده تازهای است از سینمای زیرزمینی ایران که بدون تن دادن به سانسور و حجاب اجباری ساخته شده و بعد از نمایش در بخش اصلی جشنواره فیلم روتردام، در راه جشنوارههای متعدد دیگری است.
فیلم عامدانه از ابتدا بر مبنای غرابت بنا میشود؛ جایی که هم فرم و هم محتوا قرار نیست دنبالهروی جریان مرسوم باشد و از نقطه آغاز تا انتها با فضای عجیبی روبهرو هستیم که به غایت به جامعه پیچیده، تو در تو و چند لایه امروز ایران شبیه است که حالا اینجا در قطاری به سوی ناکجا در حرکت به نظر میرسد.
همه چیز از ابتدا تا انتها کارکردی استعاری مییابد اما فیلمساز از معانی اجتماعی/سیاسی مرسوم گریز دارد و نمادها و استعارههای خود را در لایههای زیرین اثر پنهان میکند، به شکلی که تماشاگر برای برداشتهای مختلف و شخصی خود آماده میشود، بیآن که لزوما فیلمساز در پی آن برداشتها بوده باشد.
همه چیز با ترکیب واقعیت با سینما و بازی شکل میگیرد. در نریشن، صدای خود فیلمساز را میشنویم که از یک قطار میگوید و یک بازی که داوطلبان زیادی دارد. در صحنه بعد کارگردان از باجهای گذرنامه داوطلبان را مهر میکند و مختصری درباره نقش آنها توضیح میدهد. هر کدام از افراد نقشی را در داخل قطار به عهده دارند و باید نقش خود را جدی بگیرند. هر نوع تخلف باعث پیاده شدن آنها از قطار خواهد شد.
همه افراد در لوکوموتیوی که در استودیو قرار دارد جمع میشوند و بازی شکل میگیرد اما رفتهرفته بازی جدی میشود و به نظر میرسد همه چیز واقعی شده، حتی حرکت قطار به سوی سرزمین آرمانی هرمیا که در آن همه به آرزوهای خود میرسند.
فیلم راز موفقیتش را از گنگ بودن فضا و داستانش به دست میآورد، جایی که به تأسی از دیوید لینچ، ابایی از مبهم بودن معنا و موقعیت مورد نظرش ندارد و تنها میخواهد با فضایی غریب (باز مدیون لینچ و به ویژه توئین پیکس) ما را در یک سفر رویایی سهیم کند. در نتیجه ما هم به مانند بازیگران نقشهای این بازی، یا باید فضا و داستانش را باور کنیم و با آن همراه شویم، یا با فیلم ارتباط برقرار نمیکنیم و به سرعت باید از قطار (ادامه تماشای فیلم) پیاده شویم.
اما برای بازیگران فیلم هم به مانند ما این قطار لایههای مختلفی مییابد؛ از سویی به سینما اشاره دارد و نقش بازی کردن (و باور نقش که مهمترین مساله در موفقیت آنهاست) و از سویی با واقعیت زندگی روزمره آنها (وجه استعاری فیلم) مرتبط است و از طرف دیگر با مساله قدرت (خود کارگردان به عنوان نماینده آن) دست و پنجه نرم میکند؛ جایی که فیلمساز/ ادارهکننده بازی با دستورات خود از پشت بلندگو، سرنوشت آنها (بازیگر/ نقش/ فرد) را رقم میزند. در نتیجه سرنوشت همه این اشخاص در چند لایه با هم گره میخورد و رفتهرفته تمیز دادن مرز واقعیت/ سینما/ بازی غیرممکن میشود و فیلمساز قصد ندارد با یک نتیجهگیری سهلالوصول معنای دمدستی برای ماجراهای فیلم مهیا کند، برعکس میخواهد در فضایی شبهسوررئال مرز میان سه بعد در جریان را از بین ببرد و همه قواعد بازی را به هم بریزد (کاری که بازیگران هم باید انجام دهند: سه بعد بازیگر بودن، نقش و خود حقیقیشان را باید با هم بیامیزند). در نتیجه دکور قطار در داخل استودیو ناگهان - بیآن که متوجه شده باشیم- گویی به قطاری واقعی و در حال حرکت بدل شده که آدمهایش را به سمت یک آرمانشهر میراند اما در راه رسیدن به این آرمانشهر، آدمهایی قربانی میشوند (از قطار پیاده میشوند یا در داخل قطار میمیرند)، بیآن که کارگردان بازی/ کارگردان فیلم از نیمه به بعد توان مداخله داشته باشد. در نتیجه تظاهر به بیماری یک بازیگر نقش، به بیماری واقعی و مرگ میرسد، تظاهر به عشق، به عشق واقعی اثیری بدل میشود و شورش بازیگری از نسل زد علیه قوانین غیرانسانی بازی، به شورشی حقیقی میرسد که در نهایت به پیاده شدن او از قطار میانجامد.
معناگریزی فیلمساز و زبان استعاری مبهماش میتواند برخی از مخاطبان را خسته و سردرگم کند اما به نظر میرسد فیلمساز با علم به این موضوع، دغدغه راضی نگه داشتن مخاطبش را ندارد و میخواهد با همان معدود مخاطب باحوصله و سینمادوست ارتباط برقرار کند که به ارجاعات فیلم به سینما پی میبرد و اصلا و اساسا به آن به عنوان فیلمی درباره سینما نگاه میکند، جایی که مثلا نقش بابک کریمی به عنوان قاضی در فیلمهای پیشین، حالا بر او سنگینی میکند و چند بار در طول فیلم، شخصیتهای مختلف به این موضوع اشاره میکنند. در نتیجه گویی شبح نقشهای قبلی اینجا حضور دارد و در آیینی که به احضار ارواح شبیه است (و سینما اساسا چیزی نیست جز مجلس احضار ارواح) قاضی و مامور و قمارباز و دلال همه یکجا گرد آمدهاند تا تصویری از جامعه سردرگم و غریبی را تصویر کنند که در آن نقش بازی کردن، مهمترین مساله است و به قیمت جان آدمها تمام میشود.
در نمایش این بلبشوی غریب و دنیای چند لایه، فیلمساز گاه به تمامی موفق نیست اما امیرعلی نوایی در تجربه اول، فیلم درخوری را در کارنامهاش به ثبت رسانده است.