تحلیل

چرخه‌ خشونت و زن‌کشی؛ چرا قتل‌های ناموسی در ایران رایج است؟

‏از ابتدای سال ۱۴۰۳، نام‌ زنان و دخترانی مانند آرزو کمی، دنیا حسینی، زهرا اصغری، فاطمه بادلی، سولماز قربانی، کانی عبداللهی، نازیلا حیدرزاده، غزاله حدودی، محدثه و حدیثه جدیت نه فقط به‌عنوان قربانیان خشونت خانگی، بلکه به‌عنوان نمادهایی از یک بحران عمیق اجتماعی در ایران ثبت شده‌اند.

این زنان که تنها گوشه‌ای از فهرست بلندبالای قربانیان زن‌کشی و قتل‌های موسوم به ناموسی در سال جاری در ایران هستند، به دست همسر، پدر، برادر، خواستگار یا داماد کشته شده‌اند؛ اغلب در مقابل چشمان فرزندانشان و به دلایلی چون درخواست طلاق، تجاوز جنسی، یا نافرمانی از خواست مردان خانواده.

نام نیان چلبیانی (جبرئیل‌پور)، دختر شش ساله اهل بوکان که پس از تجاوز جنسی از سوی برادر شریک عاطفی پدرش به قتل رسید، نیز به این فهرست تلخ اضافه می‌شود تا عمق فاجعه را بیش از پیش نمایان کند.

اما چرا برخی مردان در ایران چنین راحت دست به قتل زنان می‌زنند؟ پاسخ در ترکیبی از قوانین ناکارآمد، فرهنگ مردسالار، و فقدان حمایت اجتماعی نهفته است.

تصویری از نیان چلیبانی، کودک شش ساله‌ای که بعد از تجاوز جنسی و شکنجه کشته شد
تصویری از نیان چلیبانی، کودک شش ساله‌ای که بعد از تجاوز جنسی و شکنجه کشته شد

قوانین: سپری برای قاتلان

یکی از مهم‌ترین عوامل تسهیل‌کننده‌ زن‌کشی در ایران، ساختار حقوقی است که به‌جای بازدارندگی، به مردان حاشیه‌ی امن می‌دهد. ماده‌ ۶۳۰ قانون مجازات اسلامی به مرد اجازه می‌دهد در صورت مشاهده‌ همسرش در حال «زنا»، او و شریکش را به قتل برساند، مشروط به اثبات تمکین زن. این ماده نه‌تنها خشونت را مشروعیت می‌بخشد، بلکه در عمل به ابزاری برای توجیه قتل‌هایی فراتر از شرایط ذکرشده تبدیل شده است.

از سوی دیگر، ماده‌ ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، پدر یا جد پدری را از قصاص به دلیل قتل فرزند معاف می‌کند. این یعنی پدرانی مانند قاتل دنیا حسینی یا کانی عبداللهی، حتی اگر با شقاوت تمام دخترشان را بکشند، حداکثر با چند سال حبس روبه‌رو می‌شوند. در مورد برادران یا همسران قاتل، رضایت ولی دم (که اغلب خود پدر است) می‌تواند قاتل را از مجازات نجات دهد. این خلاهای قانونی، به مردان پیامی روشن می‌دهد: کشتن زنان مجازاتی جدی در پی ندارد.

‏پرونده آرزو کمی، که پیش چشم پسر هفت ساله‌اش به دست همسرش کشته شد، یا زهرا اصغری که در حضور دخترش قربانی شد، نشان می‌دهد که این خشونت‌ها نه‌تنها زندگی زنان را می‌گیرد، بلکه نسلی را با آسیب‌های روانی عمیق به‌جا می‌گذارد. اما قانون، به‌جای حمایت از قربانیان، اغلب قاتلان را در سایه‌ی مصونیت نگه می‌دارد.

‏فرهنگ: مالکیت بر جسم و جان زنان

‏ریشه‌ عمیق‌تر این فاجعه در فرهنگ مردسالاری است که زن را نه یک انسان مستقل، بلکه مایملک مرد می‌بیند. در این نگاه، طلاق (مانند مورد فاطمه بادلی یا محدثه و حدیثه جدیت)، رد خواستگاری (مانند غزاله حدودی یا مهدیه باوقار)، یا حتی ارتباط با فردی دیگر (مانند مبینا زینی‌وند)، لکه‌ای بر «ناموس» و آبروی مرد تلقی می‌شود که باید با خون شسته شود.

قتل اشرف، اکرم و اعظم شجاعی به دست برادرشان یا کشته شدن کانی عبداللهی به دست پدرش نشان‌دهنده‌ این باور غلط است که حیثیت مرد به کنترل مطلق بر زنان وابسته است. این فرهنگ، که در بسیاری از جوامع سنتی ایران ریشه عمیق دارد، مردان را به قاضی، دادستان و جلاد زندگی زنان تبدیل کرده است.

‏قتل‌های به اصطلاح ناموسی، که تقریبا بیش از یک‌سوم موارد زن‌کشی در ایران را تشکیل می‌دهند، نتیجه‌ مستقیم این ذهنیت است. در برخی موارد به نظر می‌رسد مردان نه از سر خشم لحظه‌ای، بلکه با برنامه‌ریزی و آگاهی از مصونیت نسبی، دست به جنایت می‌زنند. کافی است به مورد سهیلا منیری یا سمانه جهانگیری نگاه کنیم؛ همسرانی که قربانی خشونت شوهرانشان شدند، تنها به این دلیل که از چارچوب‌های تحمیلی سرپیچی کردند.

فقدان حمایت: زنان در تله‌ی ناامنی

‏زنان در ایران، به‌ویژه در مواجهه با خشونت خانگی، هیچ پناهگاه امن و قانونی ندارند. لایحه‌ موسوم به «حمایت از زنان در برابر خشونت» که از سال ۱۳۹۲ در پیچ‌وخم‌های مجلس شورای اسلامی خاک می‌خورد، هنوز به قانون تبدیل نشده است. از سوی دیگر، مراکز حمایتی اندک‌اند و اغلب زنان قربانی، مانند فاطمه بادلی که به دلیل طلاق کشته شد، راهی جز بازگشت به خانه‌ پدری یا ماندن با شوهری خشن ندارند. این بی‌پناهی، زنان را در چرخه‌ای از خشونت محبوس می‌کند که گاه با مرگ پایان می‌یابد.

‏موارد قتل زنان بعد از تجاوز جنسی لایه‌ دیگری از بحران را نشان می‌دهد: خشونت جنسی به‌عنوان ابزاری برای سرکوب و تنبیه، که اغلب با قتل همراه می‌شود تا «لکه‌ ننگ» پاک شود. در نبود قوانین سخت‌گیرانه علیه تجاوز و حمایت از قربانیان، چنین جنایاتی نه‌تنها مجازات نمی‌شوند، بلکه گاه با خشونت مضاعف خانواده همراه می‌شوند.

‏آمارها چه می‌گویند؟

برخی بررسی‌های رسانه‌ای حاکی است ‏از ابتدای سال ۱۴۰۳ تا اواسط بهمن، بیش از ۱۳۰ زن به دست اعضای خانواده کشته شده‌اند؛ یعنی هر دو روز یک زن. چرخه‌ خشونت و زن‌کشی در ایران؛ چرا مردان به‌راحتی دست به قتل می‌زنند؟

این آمار ممکن است به دلایل مختلفی از جمله نبود شفافیت قضایی و آزادی رسانه‌ای در ایران دقیق نباشد و واقعیت احتمالا تلخ‌تر است، چرا که بسیاری از قتل‌ها به دلایل فرهنگی و خانوادگی گزارش نمی‌شوند.

روزنامه «اعتماد» در گزارشی در تیرماه نوشت در سه ماه نخست سال‌های ۱۴۰۱ تا ۱۴۰۳، دست‌کم ۸۵ زن‌کشی ثبت شده، و تنها در یک ماه (دی و بهمن ۱۴۰۳)، ۱۶ مورد گزارش شده است. این اعداد نه فقط یک فاجعه، بلکه زنگ خطری برای جامعه‌ای است که در آن خشونت علیه زنان عادی‌سازی شده است.

‏چرا این چرخه متوقف نمی‌شود؟

‏برخی مردان در ایران به‌راحتی دست به قتل زنان می‌زنند، چون سیستم حاکم به آن‌ها چنین اجازه‌ای می‌دهد. قانون، به‌جای بازدارندگی، تسهیل‌کننده است؛ فرهنگ، به‌جای برابری، سلطه‌گری را ترویج می‌کند و نبود حمایت اجتماعی، زنان را بی‌دفاع می‌گذارد. تا زمانی که این سه ضلع شوم – قوانین تبعیض‌آمیز، فرهنگ مردسالار، و بی‌توجهی نهادهای مسئول– تغییر نکند، نام‌هایی چون روناک توسلی‌پور، معصومه لشنی، یا شیوا دلیری به فهرست قربانیان اضافه خواهند شد.

‏این یادداشت فقط شرح یک تراژدی نیست؛ فریادی است علیه سیستمی که زنان را قربانی می‌کند و مردان را قاتل. اگرچه جنبش «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر نشان داد که زنان ایران سکوت نمی‌کنند، تا وقتی نگرش مردان تغییر نکند و قوانین اصلاح نشود، این خون‌ریزی ادامه خواهد داشت. شاید وقت آن رسیده که بپرسیم: آیا جامعه‌ای که هر دو روز یک زن را از دست می‌دهد، هنوز می‌تواند ادعای سلامت بکند؟

(این یادداشت را یک کنشگر حقوق زنان که ساکن ایران است برای ایران‌اینترنشنال نوشته، اما به درخواست نویسنده برای حفظ امنیتش بدون نام منتشر شده است)