«افعی تهران»؛ ویترین سادهانگارانه پایتخت
مینیسریال افعی تهران ساخته سامان مقدم داستان زندگی آرمان بیانی، منتقد فیلم و مدرس سینما، در آستانه پنجاه سالگی را روایت میکند که پس از سیسال نقدنویسی تصمیم میگیرد نخستین فیلمش را کارگردانی کند؛فیلمی - بر اساس یک پرونده واقعی- درباره یک قاتل زنجیرهای - معروف به «افعی تهران»
سریال، سه خط داستان را همراستای یکدیگر پیش میبرد: مصائب فیلم ساختن آرمان بیانی، رابطه سرد آرمان با فرزند خردسالش و رابطه عاطفی او با مشاور روانشناسش (مژگان مشتاق)، و در نهایت این سه خط را در یک نقطه به هم میرساند و در پایان او هم فیلمش را ساخته، هم رابطهاش با فرزندش بازیابی شده و هم عاشقانهاش با مژگان مشتاق به نتیجهای درست میرسد. از این روی، افعی تهران موضوعات و مضامین بسیاری را میجوید و پرسشهای زیادی را برای تماشاگرش ایجاد میکند و با در نظر گرفتن محدودیتهای سانسور تقریباً به اغلبشان پاسخی روشن میدهد. هرچند این پرسشها چندان عمیق نبوده و در سطح داستان سادهاش طرح میشود. با اینحال پرسش و مسئله این یادداشت درباره مخاطب اصلی این سریال است: به راستی مخاطب این چهارده قسمت از کدام قشر و کدام طبقه است؟ و آیا این سریال برای همه اقشار اثری سرگرم کننده به حساب میآید؟
با در نظر گرفتن اینکه سینهفیلیای گذشته جایگاه خود به تلهفیلیای اکنون بخشیده و سریالها در کیفیت و جلب تماشاگر از فیلمها سبقت گرفته، و مخاطبان جدی سریالها افرادی صاحبنظر در جریان پراهمیت سریالسازی محسوب میشوند و آدمهای اهل فرهنگ عمدتاً سریالهای روز را به فیلمها ترجیح میدهند، افعی تهران در میان بیشمار سریال جنایی در بیستسال گذشته، جایگاه ویژهای ندارد و تقریباً از همان قسمتهای نخست پیداست که نتیجه چه خواهد شد و شاید تا رسیدن به میانه، دستش برای اغلب مخاطبان رو شده باشد و بسیاری از تماشاگران جدی متوجه شوند که یک رابطهای میان آرمان بیانی و قاتل زنجیرهای -افعی تهران- وجود دارد (البته آنها که بسیار دقیق هستند در همان قسمت نخست تا آخرش را حدس خواهند زد). این مسئله لزوماً به فیلمنامه برنمیگردد بلکه علیرغم فیلمنامهای که مرحله به مرحله به افشای هویت واقعی آرمان - بهعنوان قاتل- میپردازد، بازی گلدرشت و اغراقشده پیمان معادی در همان آغاز راه، مسیر پایان را برملا میکند.
پیمان معادی بازیگر کلام است و آنجا که قرار است کاملاً نامحسوس و زیرپوستی با میمیک و حالت چهرهاش بازی کند، وامیماند و کار را خراب میکند؛ بنابراین افعی تهران بعید است بتواند خورههای سریال این سالها را اقناع کند که آنان در هر ماه با یک پدیده تازه -و بدون هیچ محدودیت سیاسی و جنسی- مواجه میشوند. برای تلهفیلیای امروزی، داستان دست اول و اوریژینال معنا ندارد -اصلاً مگر داستان اوریژینالی باقی مانده؟ بلکه چگونگی طرح این داستانهای تکراری است که بیننده را به وجد میآورد و در این زمینه افعی تهران ابتکار عملی ندارد و به سادهترین حالت ممکن قصه کلیشهاش را پیش میبرد؛ از این روی بعید است این سریال چندان دردی از طبقه متوسط اهل فکر و فرهنگ دوا کند و تماشای این اثر سانسورشده برایش جذاب باشد. پس مخاطب هدف افعی تهران از کدام قشر است؟
افعی تهران یک اثر خوش آب و رنگ است که صحنهپردازی و چهرهپردازی اغراقشدهاش (درست مانند بازی اغلب بازیگرانش) اثر را به یک نمایشگاه لوازم لوکس خانگی و اداری، و مزون لباس و لوازم آرایش بدل کرده که تقریباً هیچ قرابتی با واقعیت اجتماعی ندارد. یک منتقد فیلم -که شغلی جز نقد نوشتن و تدریس سینما نداشته و از ارث و میراث خانوادگی نیز بیبهره است، چگونه چنین زندگی شیک و بیدغدغهای را فراهم کرده؟ چگونه میتواند هفتاد میلیون شهریه مهدکودک فرزندش را یکجا کارت بکشد؟ چگونه میتواند ماهی چند میلیون هزینه پانسیون مادرش را پرداخت کند؟ حالا هزینههای جاری که جای خودش را دارد (بعید است منتقدان روزنامههای حکومتی کیهان و اطلاعات هم چنین وضعی داشته باشند!) در یک صحنه آرمان بیانی به زبان میآورد که «پول ندارد» ولی پیمان معادی جوری بیانش میکند که مشخص است این بازیگر کاملاً با مسئله بیپولی بیگانه بوده و چون بازیگر بدی هم هست نمیتواند جملهاش را باورپذیر جلوه دهد. بیتردید این سریال واقعیت را نمیجوید و البته چه بهتر! قرار نیست همهچیز شبیه به محصولات واقعیتزده ایرانی باشد ولی این رویکرد خودبهخود باعث میشود قشر زیر متوسط و فرودست جامعه -که درصد بالایی از جمعیت کشور را تشکیل داده- با افعی تهران ارتباط برقرار نکنند؛ زیرا تماشاگر طبقه کارگر و کارمند با فرهنگ زیر متوسط، واقعیت را شرط ترغیب داستان میداند. در واقع این قشر خودش را توی آثار دنبال میکند در حالی که فضای این سریال کاملاً غربی است -و باز تأکید میکنم که چه بهتر! پس شاید برای دو طبقه اصلی جامعه، افعی تهران سریالی کسالتآور و بیدغدغه تلقی شود. میماند همان چند درصد پولدار و مرفه جامعه که اتفاقاً دوست دارد کشورش را همین شکلی، شیک و لاکچری ببیند و بازیگران گوناگون را در نقشهای متعدد، یکجا تماشا کند. از این روی و برای این مخاطب چند درصدی، هرچهقدر هم که گریم و آرایش خلیجی یک مشاور روانشناس غلیظ باشد، دلچسبتر است -اصلاً کلوزآپهای متعدد سحر دولتشاهی به همین منظور به کار گرفته شده که جذابیت ظاهریاش غالب بر شخصیتپردازیاش باشد.
افعی تهران یک فیلم نوجوانانه است که برای درصدی پولدار ساخته شده که حین وعدههای ناهار و شام از تصاویر لاکچری تهران لذت ببرند. شاید بههمین خاطر هم اثری از یک طراحی دقیق -چه از جانب طرح و توطئه فیلمنامه و چه کارگردانی و هنر بازیگری- در آن به چشم نمیخورد زیرا دغدغه مخاطبان بیدغدغه و بیدردش اینها نیست. نکته دیگری که نشان میدهد این یک سریال نوجوانانه است، صحنههایی است با آهنگهای آشنا از پاپهای امروزی که شبیه به کلیپ درآمده و اثر را به جای جدی بودن به سمت یک کنسرت یا مجموعهای از کلیپهای پی-ام-سی سوق میدهد و هرازگاهی- در میانه آهنگهاش و رقصهاش- قصهاش را نیز پیش میبرد. در واقع هیجان افعی تهران ناشی از قصهاش نیست بلکه همین لحظات شوخ و شنگش، احساسات بیننده نوجوانش را برمیانگیزد. و طبیعی است که مسئله کودکآزاریاش ابداً به یک معضل تبدیل نمیشود بلکه از پشت ویترین شیک مانکنهای جذابش، تلنگری نیز به بحران کودکآزاری میزند و میگذرد. افعی تهران بسیار سادهانگار و کوتاهقامت به بحرانها نگاه میکند - درست مانند چند درصد مرفه جامعه ایران که اغلب از نگاهی عمیق و نکتهسنج برخوردار نیستند - و همان چند درصد، کل مملکت را میگردانند.