جادوی مریل استریپ و نخل طلای افتخاری
مریل استریپ -این بازیگر شگفتانگیز- در ۷۴ سالگی از جشنوارهای که تنها سه سال از او بزرگتر است (در هفتادوهفتمین دوره کن) نخل طلای افتخاری خود را از دستان ژولیت بینوش دریافت کرد.
بینوش بههنگام اهدای نخل طلا از قدرت بازیگری او میگفت و اشک میریخت تا آنجا که صدای گریههاش مانع از آن میشد که حرفهای تحسینآمیزش درست شنیده شود. مدام حرفش را میخورد و مدام تکرار میکرد. انگار نمیتوانست در برابر این بازیگر کهنهکار سخن به میان آورد؛ اما مگر مریل استریپ کیست؟ - یا چه چیزهایی او را برتر از بازیگران همنسل خود جلوه میدهد که چنین جایگاه قدرتمندی را در عرصه بازیگری بهدست آورده و ۲۱ بار نامزد اسکار شده و سه بار نیز این جایزه را از آن خود کرده و نامزدیهای متعدد در جشنوارههای سرتاسر جهان به دست آورده است.
مریل استریپ بازیگری است که نمیتوان او را در یک شمایل تصور کرد. هرچه فکر میکنی میبینی هیچگاه یک نقش را بیش از یکبار اجرا نکرده و همواره تفاوتهایی -هرچند جزئی- در نقشهاش وجود دارد. بهنظر میرسد او در طول پنج دهه فعالیت در عرصه بازیگری امکان شکلگیری پرسونای شخصیاش را از تاریخ سینما سلب کرده - نمیخواهد خودش برتر از نقشهاش باشد (درست مانند کارگردان یا فیلمبرداری که تلاش میکند در طول فیلم دیده نشود) و این از قدرت و بزرگی او حاصل شده؛ بنابراین حافظه تاریخی، مریل استریپ را بهعنوان یک بازیگر بهجا میآورد تا یک نقش و یا پرسونای خودش.
مریل استریپ، در سال ۱۹۴۹ به دنیا آمد. این بانوی آهنین بازیگری، در لهجه و بیان و کلام بیرقیب است و در بهخاطر سپردن متن نیز. نقل شده که برای به دست آوردن نقشها از هیچ کاری مضایقه نمیکند؛ چند ساز را برای چند فیلم فراگرفته و چند زبان را برای چند نقش و چند لهجه را برای یک عمر دستاورد هنری. نقش مارگارت تاچر (بانوی آهنین) را به لهجه انگلیسی بریتانیایی و نقش کارن (خارج از آفریقا) را به لهجه انگلیسی دانمارکی. در فریادی در تاریکی انگلیسی را به گویش استرالیایی صحبت میکند و در پلهای مدیسون کانتی انگلیسی را به لحن یک ایتالیایی و در انتخاب سوفی همزمان به آلمانی و لهستانی. این تنها بخش کوچکی از تنوع در لحن و لهجه و کلام مریل است. در بانوی آهنین، تارهای صوتی او دستخوش تغییر میشود؛ انگار اغلب فیلمهای او یک کلاس بازیگری است.
از معروفترین و کلاسیکترین فیلمهایی که او در آن به نقشآفرینی پرداخته کریمر علیه کریمر است. داستان فیلم درباره تد کریمر، کارمند عالیرتبه یک شرکت تبلیغاتی است که بیش از حد به کارش دل بسته و انگار همسر و فرزندش را بهکل فراموش کرده است. همسرش جوآنا دچار یأس و اندوه شده و بیش از این نمیتواند تنهایی را تاب بیاورد. تصمیم میگیرد از شوهرش جدا شود. درگیری جوآنا با خودش باعث میشود فرزند و همسر را رها کرده و از خانه بگریزد. هرچند نقش مریل به اندازه بازیگر نقش مرد -داستین هافمن- نیست اما در همان کوتاهزمانی که بازی میکند، میتوان در سکوتهاش، بغضها و حرفهای بریدهبریدهاش، آواری از اندوه را روی سرش احساس کرد. نقش جوآنا در این فیلم میتوانست او را با قدرت بهروی زمین بکوباند و چهرهاش را از اذهان مخدوش کند؛ زیرا نقش درباره مادری است که خانوادهاش (و فرزند خردسالش) را رها میکند -ولی چنین نشد! همه به جوآنا حق میدادند. و شاید «آنتی-فمینیست»ترین آدمها نیز گریز و رهایی زن را تأیید میکردند -زیرا او نقش زنی اندوهگین را اجرا نکرد بلکه خود اندوه را بازی کرد. زنی درمانده و نگران و شانههاش خمشده از شدت اضطراب تنهایی.
نقطه مقابل شاهنقش جوآنا در کریمر علیه کریمر، خواهر بوویر در فیلم تردید اثر جان پاتریک شنلی است؛ زنی سخت و خوددار و خودرأی که حتی مرتب پلک نمیزند تا چشمهای خیرهاش، ترس را در میان جمع متبادر سازد. حالا این زن متعصب به نظام کلیسا، وقتی میبیند روحانیون با کودکان سیاهپوست رابطه جنسی برقرار میکنند، وقتی میبیند پدر روحانی از این فساد با خبر است و دم نمیزند، و وقتی میبیند تمام آنچه بهعنوان موعظه روزها و شبها میخوانده شعاری بیش نیست، به فرجام ایمان میرسد و شک میکند. بازی او را در لحظات واپسین فیلم به خاطر بیاورید: زنی آهنین، قطرهای اشک میریزد و میگوید: «من شک دارم، به کاری که کردم شک دارم.» چگونه میتوان همین دو نقشآفرینی را از مریل استریپ دید و به قدرت بیهمتای او ایمان نیاورد!
در پلهای مدیسن کانتی شاهکار عاشقانه ایستوود نقش یک زن ایتالیایی را ایفا میکند که همسر یک نظامی دوران جنگ شده. زنی که پیداست از آنچه بهعنوان خانواده دارد ناراضی است و هیچ شور و شوقی و هیچ آتشی در دلش روشن نیست. در میانه غیاب شوهر، با فرد عکاسی آشنا شده و رابطهای پنهانی برقرار میکند. حال تصور کنید زنی ایتالیایی که بهخودی خود شاعرانگی زبانش نشان از رمانتیک بودنش دارد، تمام روزنههای امید عاشقی را در خود کور کرده و یک لحظه با دیدن مرد عکاس، عاشق میشود. بهنظر میرسد مریل استریپ نقشهایی را ایفا میکند که در طول فیلم (یا سریال و نمایش) درگیر یک دگرگونی میشود. بهطوری که نقشآفرینیاش در فرجام داستانها کاملا متفاوت با آغاز آن است.
مریل استریپ شمایل انسان حقیقی در دوران معاصر است. اگر انسان امروز با پیچیدگیهای رفتاریاش تعریف میشود و هر آن میتواند تحت تأثیر رخدادهای بیرونی و درونی، رفتار متفاوت - و گاه متعارضی- از خود نشان دهد؛ مریل استریپ استاد این کار است. جوری لبه مرز بازیگری ایستاده که یک طرف وفاداری به نقش و طرف دیگرش شمایل انسان پیچیده معاصر باشد. از این روی او از جمله بازیگران مؤلف محسوب میشود؛ بازیگری که با حفظ صورتبندیهای نقش، آن را بهعنوان یک انسان همهجانبه زنده میکند. هرچند این جمله میتواند مناقشهبرانگیز تلقی شود اما برخی بازیگران نقش را برای یک فیلم مشخص زنده میکنند و تمام قد در خدمت آن فیلم و نقش هستند در حالی که برخی دیگر، جزئیاتی در نقشهای خود اضافه میکنند که شاید چندان ارتباطی با نقش و آن فیلم هم نداشته باشد اما به شخصیت -بهعنوان یک انسان- بعد رفتاری میدهد. درست مانند مارلون براندو در پدرخوانده که با نوازش آن گربه در فصل نخست، یک وجه انسانی را به شخصیت تیره و ترسناکش میافزاید. یا در سینمای معاصر، شخصیت جوکر با بازی هیث لجر که نقشمایه بیرون آوردن زبان از دهانش او را نه فقط به مثابه یک مرد خبیث که به عنوان یک فرد بازیگوش نیز معرفی میکند -تا آنجا که تمام جوکرهای پس از هیث لجر همواره تحت تأثیر او هستند.
مریل استریپ شبیه به هیچ کس نیست اما دهها و صدها بازیگر در سرتاسر دنیا قصد دارند شبیه به او باشند. این یعنی او به قامت تاریخ سینما جاودانه است. پس طبیعی است که ژولیت بینوش در برابرش اشک بریزد و بریدهبریده و لای گریههاش بگوید: «او بسیار بزرگ است، بسیار بزرگ.»