«آنورا»؛ کارگر جنسی روس و نخل طلای کن

محمد عبدی
محمد عبدی

نویسنده و منتقد فیلم

سرانجام «آنورا» به عنوان فیلم برگزیده هفتاد و هفتمین دوره جشنواره جهانی فیلم کن اعلام شد و سازنده‌اش شان بیکر، نخل طلا را به خانه برد.

در حالی که غالب گمانه‌زنی‌ها حکایت از نخل طلا برای «دانه انجیر معابد» ساخته محمد رسول‌اف داشت (فیلمی که جایزه فیپرشی یا انجمن منتقدان بین‌المللی به عنوان بهترین فیلم بخش مسابقه را از آن خود کند، در جدول مجله معروف اسکرین و سایر نظرسنجی‌ها بیشترین امتیاز را آورد و در زمان نمایش در تالار بزرگ لومیر هم بیشترین زمان تشویق را به همراه داشت)، اما داوران جشنواره به ریاست گرتا گرویگ (سازنده باربی که به عنوان فیلم‌ساز فمینیست شهره است) ترجیح دادند فیلمی را به عنوان برنده نخل طلا معرفی کنند که قهرمانش مشخصا یک زن است و دنیای زنانه آشکارتری دارد و در واقع کنکاشی است درونی در احوال یک کارگر جنسی.

شان بیکر، فیلمساز آمریکایی، آثار مختلفی را درباره کارگران جنسی خلق کرده که حالا آنورا با دریافت نخل طلا، به مشهورترین فیلم او بدل شده است، اما نکته جالب این که نخل طلا پس از ۱۳ سال باز به سینمای آمریکا رسید؛ کشوری که بیشترین تعداد نخل طلا را دارد و رکورددار است با ۱۴ نخل (آخرین بار در سال ۲۰۱۱ فیلم آمریکایی درخت زندگی، ساخته ترنس مالیک برنده نخل طلا شده بود).

آنورا فیلمی است به شدت آمریکایی، نه به معنی هالیوودی، اما با ویژگی‌ها و خصایصی که بیشتر در فیلم‌های نیویورکی دیده‌ایم. خیلی ساده و سر راست پیش می‌رود، از حواشی و جزییات بی‌دلیل پرهیز دارد (و اصلا فیلم جزییات نیست)، شخصیت‌هایش پیچیدگی‌های عجیبی ندارند و بلکه به شکلی کاملا برعکس، بسیار ساده هستند با دنیا و انتظاراتی ملموس و دم دست. فیلم در روایت این دنیا از جهان هالیوودی و اغراق‌های آن استفاده نمی‌کند. سعی می‌کند تصویری رئالیستی باشد از دنیای رنگارنگ اما از درون تلخ یک دختر رقصنده در یک کلوپ شبانه که در ازای دریافت پول از برخی مشتریانش به آن‌ها سرویس جنسی هم می‌دهد.

فیلم از داخل همین کلوپ شبانه آغاز می‌شود، جایی که دختران نیمه برهنه از مشتری‌ها دلبری می‌کنند تا با آن‌ها به اتاق خصوصی بیایند. دوربین به نظاره می‌ایستد تا ما با آنورا آشنا شویم؛ دختر بیست و چند ساله روس- آمریکایی که به زحمت روسی حرف می‌زند و به شکلی حتی از آن- از گذشته‌اش- پرهیز دارد. او تا صبح در آن‌جا کار می‌کند و در طول روز به آپارتمان مشترک محقرش باز می‌گردد تا بخوابد. روابط دختران با یکدیگر در این کلوپ - با حسادت‌ها و دشمنی‌های گاه اغراق‌آمیز- چندان دردی از فیلم را دوا نمی‌کند تا به آشنایی آنورا با یکی از مشتریانش می‌رسیم: پسر جوان روس ثروتمندی که از او دعوت می‌کند به خانه‌اش برود و بعد در میهمانی‌اش از او می‌خواهد که در قبال ۱۰ هزار دلار، یک هفته تمام وقت با هم باشند.

در رابطه این دو نفر در این یک هفته همه چیز به خوبی پیش می‌رود؛ روابط نسبتا پر عاطفه و سکس‌های مکرر در یک خانه اشرافی که به نظر می‌رسد دختر را از شغل بدنامش بیرون کشیده و در یک محیط دوستانه و صمیمی قرار داده و حالا او سیندرلایی است که به تمامی آرزوهایش می‌رسد. اما تماشاگر به نوعی می‌داند که این حباب زندگی مرفه خواهد ترکید. ابتدا ممکن است تماشاگر در انتظار خشونت پسر روس یا سوء‌استفاده او از این دختر در کارهای مختلف باشد، اما این اتفاق هم نمی‌افتد و فیلم پیش می‌رود تا به ازدواج این دو نفر در اواخر همان هفته در وگاس می‌رسیم. داستان سیندرلا کامل شده اما این پسر ناپخته و جوان، پسر یکی از اولیگارش‌های روس است که ازدواج او خشم والدینش را برمی‌انگیزد. از این جا فیلم به سمت و سوی دیگری می‌رود که گاه زائد و اضافی هم هست؛ از جمله تمام صحنه‌های مربوط به جست و‌جو برای پیدا کردن پسر روس که با شوخی‌های سبک بی‌دلیلی ترکیب می‌شود که اساسا در جهان فیلم جایی ندارد.

اما پس از افت آشکار فیلم در نیمه دوم، در انتها به پایانی می‌رسیم که به هوشمندانه‌ترین شکل ممکن روایت می‌شود. از نیمه به بعد - که جهان سیندرلایی از بین می‌رود و آنورا باز با واقعیت زندگی‌اش به عنوان یک کارگر جنسی روبه‌رو می‌شود؛ جایی که خانواده پسر او را تنها یک «فاحشه» خطاب می‌کنند و نه همسر پسرشان- می‌توان حس کرد که فیلم به سمت تلخی مضاعفی پیش خواهد رفت، اما حدس و گمان تماشاگر برای چگونگی پایان فیلم چندان درست از کار در نمی‌آید. در واقع این پایان نسبتا باز تلخ‌ترین نوع پایانی است که می‌تواند آنورا را در برابر تلخی‌های زندگی‌اش تنها بگذارد؛ پایانی که از ما می‌خواهد او را به عنوان یک انسان با خواست‌ها و حس‌های انسانی‌ای ببینیم که در ظاهر شغلش دیده نمی‌شود.