عکس «نود» زنان در شادی مرگ رئیسی؛ بازپسگیری بدنهای سرکوبشده
انبوه بدنها با انبوه مطالبات و نیازها در نظام سلطه تبعیض و سرکوب زیر سایه حکومت، مجال «بودن» پیدا نکردهاند؛ پس چرا نباید از بدنها حرف بزنیم؟ و چرا زنان نمیتوانند پیشقراولان تظاهرات بدنهای ستمدیده باشند؟
آزاده آزاد، محقق فمینیست ایرانی در کتاب «پدریت غاصب» توضیح میدهد که از نظر تاریخی مردان چگونه با تصاحب «لحظه شکل گرفتن نطفه»، خود را مالک فرزند و در نتیجه مالک تن زن اعلام کردند.
این مالکیت و تصاحب تاریخی بدن زن به مرور شکلهای مختلف به خود گرفته است؛ ممنوعیت سقط جنین، ازدواج و بارداری اجباری، خشونتهای ناموسی، تجاوز و آزار جنسی، حجاب اجباری و حتی اجباری بودن برداشتن حجاب، و موارد دیگر که گویای این هستند: بدن زنان همواره محل تاخت و تاز و سلطه پدر/مردسالاری بوده است.
از سوی دیگر، نظامهای سلطه بدنها را میشکنند تا آنها را بر اساس معیارها و ارزشهایی که میپسندند شکل دهند، خواه بدن زنان باشد، خواه بدن معلولان و سایر بدنهایی که از نظر نظامهای سلطه «کامل» نیستند. نظام سلطه مردسالاری بیشترین ضدیت را با بدنهایی دارد که از مردانگی تهی هستند: بدن زنان و جامعه الجیبیتیکیو. اما حتی کودکان و افراد دارای معلولیت هم در نظامهای سلطه بدنهایی تحتستم هستند؛ عناصری از جامعه که به عنوان «دیگری» شناخته میشوند، به عنوان «آنها» در برابر «ما» ی یکدستی که با معیارهای نظام حاکم بیشتر انطباق دارد.
جنبش زن، زندگی، آزادی علیه نظامهای درهمتنیدهای از سلطه شکل گرفت و صحبت از بدن و بدنها در آن یک اصل غیرقابل انکار بود. مساله حجاب اجباری که جرقه این جنبش بود به روشنی با بدن زنان پیوند خورده، با بدنی که دهههاست نادیده گرفته شده، سرکوب شده و امروز قیام کرده است. زن، زندگی، آزادی در مساله حجاب اجباری خلاصه نمیشود اما این بدان معنا نیست که مساله بدن در این جنبش یک حاشیه است. در این مبارزه و مقاومت روزمره زنان که از آغاز زن، زندگی، آزادی تا به امروز ادامه داشته است تقابلی بین ذهن و بدن وجود ندارد که بخواهیم با ارزشگذاری بر آنها یکی را نشانه تفاخر و دیگری را مظهر ابتذال بدانیم. هیچ ابتذالی در مفهوم بدنها و حتی در برهنگی وجود ندارد و زنان این را به روشهای مختلف و با «کنش»های گوناگون در این یک سال و اندی نشان دادهاند.
برهنگی شاید عریانترین شکل تظاهر بدنهایی باشد که میخواهند نظام سلطه را به چالش بکشند؛ اما این قیام تظاهرات دیگری هم دارد: برداشتن روسری از سر توسط زنان و آتش زدن آن یکی از رایجترین شکلهای اعتراض زنان در آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی بود. با این همه هنوز بدنهای بسیاری نتوانستهاند به صراحت قیام کنند؛ هنوز بوسه دو مرد همجنسگرا در خیابانی از خیابانهای ایران در مقابل چشم عموم اتفاق نیفتاده، هنوز معلولان از حضور در بسیاری از مکانهای عمومی محروماند. به خاطر مناسبسازی نکردن معابر، هنوز کودکان بسیاری به خاطر بدنهای آسیبپذیرشان توسری میخورند، تحقیر میشوند، مورد خشونت قرار میگیرند، هنوز مردان بسیاری با وجود میل باطنی جرات نمیکنند در انظار عمومی لباس صورتی و قرمز بپوشند، هنوز سالمندان از نظر بسیاری فرتوت و از کار افتاده به حساب میآیند و رقص و پایکوبی بر آنها حرام است.
انبوه بدنها با انبوه مطالبات و نیازها در نظام سلطه تبعیض و سرکوب زیر سایه حکومت ایران مجال «بودن» پیدا نکردهاند؛ پس چرا نباید از بدنها حرف بزنیم؟ و چرا زنان نمیتوانند پیشقراولان تظاهرات بدنهای ستمدیده باشند؟
نظام دیکتاتوری در ایران همواره کوشیده از بدنها برده بسازد. از این رو گفتوگو درباره مفهوم بدن فقط امری فمینیستی نیست بلکه در عین حال امری ضدسلطه نیز به شمار میرود. زنان بیش از چهار دهه است که در مسیر مبارزه با حجاب اجباری در مسیر استعمارزدایی از بدنهایشان قدم برداشتهاند؛ چه وقتی که همچون هما دارابی و سحر خدایاری به خودسوزی اعتراضی دست زدهاند، چه زمانی که روسریها را از سر برداشته و از راهروی وحشت گشتهای ارشاد عبور کردهاند، چه هنگامی که با نصب نوار بهداشتی روی دوربینهای جاسوسی متروی تهران، یکی از انقلابیترین تصاویر ماههای آغازین جنبش «زن، زندگی، آزادی» را رقم زدهاند. از یادمان نمیرود که نوار بهداشتی که تا همین چند وقت پیش نماد شرمساری زنان بود، و حتی فروشندگان آن را در کیسههای سیاه به دست مردم میدادند چگونه در جنبش «زن، زندگی، آزادی» به یکی از ابزارهای مبارزه زنان تبدیل شد، به خاری در چشم جمهوری پدرسالار اسلامی که از همه امور مرتبط با بدن زنان و جامعه کوییر تابو و شرم و تحقیر آفریده است.
در آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نیلوفر فولادی، شاعر و پناهجوی ساکن هلند در یکی از تجمعهای اعتراضی ایرانیان در حمایت از جنبش، با بدن برهنه ظاهر شد و گفت: «امروز خواهران و برادران من در ایران به خاطر پس گرفتن بدنشان میجنگند.» با وجود همراهیهای بسیار صورت گرفته با او، موجی از انتقادها و حتی سرکوبها نیز او را در برگرفت. چرا که برای زیر سوال بردن هویت اجتماعی و سیاسی زنان، بدن آنها همواره دستمایه قرار میگیرد و سرکوبگران، چه سرکوبگران حکومتی و چه اپوزیسیون، زنان مبارز را که از بدنهایشان در مبارزه استفاده میکنند «خطاکار» و «منحرف» نامیدهاند. اتهاماتی از این دست که حزبالهیها به زنان مبارز سیاسی به ویژه زنان کمونیست و مجاهد میزدند: زنانی که قرص حاملگی میخورند چون در خانههای تیمی با هرکسی از راه برسد میخوابند... و افسانههایی از این دست که نهایت همه آنها این بود که زنان مبارز «سر به زیر و پاک» نیستند.
این افسانهها البته درباره زنانی هم که با شنیدن خبر قطعی مرگ ابراهیم رئیسی، عکسهای برهنه و نیمهبرهنه از خود منتشر کردند تکرار شد. هم خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و هم افرادی که در گروه مخالفان نظام قرار میگیرند و حتی از شنیدن خبر مرگ رییسی ابراز شادی کردند، این شکل از ابراز خرسندی گروهی از زنان ایرانی را به شدت مورد انتقاد، تمسخر و تحقیر قرار دادند و آنها را «هرزه» نامیدند؛ ادبیاتی مشترک میان حکومت ایران و بخشی از مخالفان آن که هم از یک نگرش سرکوبگرانه نسبت به بدن زنان نشات میگیرد و هم از نگاهی تبعیضآمیز به زنان کارگر جنسی.
صرفنظر از اینکه برهنگی، با پورنوگرافی و تنفروشی یکی نیست، و صرفنظر از اینکه تاریخ مبارزه سیاسی و اجتماعی زنان با برهنگی بیگانه نبوده است، آنهایی که برای زنان در شکل و شیوه ابراز شادی هم آزادی عمل و اندیشه قائل نیستند همان «ناموسپرستان» واپسگرا هستند که از قدرت گرفتن زنان واهمه دارند و هرجا که ردی از رهایی بدن زنان دیده شود، از ابتذال سخن به میان میآورند و حتی ادعا میکنند که «این عمل، فمینیستی نیست». حال آنکه در عملکرد زنانی که به خواست و تمایل و تصمیم خودشان برهنه میشوند هیچ نوعی از جنسیسازی زنان یا اوبژه جنسی ساختن از بدن زنان دیده نمیشود؛ خواه این برهنگی نماد اعتراض باشد خواه نشانه شادی و جشن به خاطر مرگ یک دیکتاتور، خواه این برهنگی یک کنش فمینیستی باشد خواه یک واکنش ساده. انتشار عکسهای برهنه زنان در مرگ رییسی را نمیتوان تنها یک واکنش ساده از سر شادی قلمداد کرد، بلکه به نظر میرسد تلاش دیگری است برای استعمارزدایی از بدنی که همواره سرکوب شده است.
زنانی که با شنیدن خبر مرگ ابراهیم رییسی به انتشار تصاویر «نود» از خود دست زدند از سوی برخی به عبارتهایی همچون «تنفروش»، «مبتذل»، «اوبژه جنسی»، «هرزه» و «پرستو» ملقب شدند. حال آنکه در به کار بردن همه این عبارتها تحقیری جنسیتزده نهفته است.
نظامهای سلطه، زنان کارگر جنسی را بیاعتبارترین زنان میدانند که سایر زنان باید از آنها فاصله بگیرند و با آنها تداعی نشوند. در مفهوم «پرستو» بودن نیز تحقیری جنسیتزده نهفته؛ زنانی که از تنشان برای پیشبرد اهداف سیاسی بهره میگیرند؛ اما درستش این است که مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. خبر بد اما این است: زنان حتی اگر تنفروش و پرستو هم نباشند، در صورت سرپیچی از هنجارهای مردسالاری ممکن است درباره بدنشان با این اتهامها روبهرو شوند. آنها که در آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» زنان «موبلوند» و با آرایش غلیظ را پرستو و روسپی خواندند، تنفروشان را نیز شایسته تحقیر و شاید مجازات میبینند. آنهایی هم که برهنده شدن زنان را کاری خلاف جریان انقلابی و اعتراضی میدانند، بدن زن را عامل گناه میبینند که باید در حد و حدودی که مردسالاری تشخیص میدهد پوشانده شود؛ چه مردسالاری حکومتی باشد و چه مردسالاری از نوع اپوزیسیون.
زنان اما نشان دادهاند که خیال ندارند در برابر این اتهامها از خود دفاع کنند بلکه در برهههای مختلف با قدرت هرچه تمام این واقعیت را برای کسانی که هنوز مبلغ هنجارهای مردسالاری هستند یادآور میشوند: زنان مالک تن خودشان هستند.
هر گفتمانی که بخواهد بدنهای به ستوه آمده، مبارز و مقاوم این جنبش را دوباره سرکوب کند محکوم به شکست است. چه گفتمانی که بدن زنان را با حجاب اجباری و دیگر اشکال تبعیض به سلطه بکشد، چه گفتمانی که برای بدن زنان و شکل استفاده از آن در مبارزه و شادی حد و حدود تعیین کند و چه گفتمانی که به اسم مبارزه، خشم خود را در ادبیات جنسی و آلتمحور متبلور سازد.