«تلماسه: قسمت دوم»؛ ظهور مهدی در فیلم هالیوودی
فیلم علمی- تخیلی «تلماسه: قسمت دوم» که این روزها بر پرده سینماهای جهان است، از باور شیعی به مهدی به عنوان منجی در روایت داستانش استفاده میکند.
«تلماسه: قسمت دوم» Dune: Part Two)) ساخته دنیس ویلنوو در ادامه قسمت قبلی که اشارههای آشکاری به امام آخر شیعیان داشت، این بار به طور واضحتر و آشکارتری قهرماش را «مهدی» و «لسانالغیب» (در عربی به معنی کسی که رازهای نهان را بازگو میکند که البته در فارسی لقب حافظ شیرازی است) میخواند و از ابتدا تا انتها بر این باور بنا میشود.
در ادامه داستان قسمت اول، پل که از مرگ نجات یافته، در جنوب در میان کویر و مناطق غیرقابل سکونت، با قبایل و محلیهایی که با امپراتور و قدرت شمال درگیرند، همراه میشود. طبق معمول دو نیروی خیر و شر روبهروی هم قرار میگیرند: شمال که پر از فساد، دعوای قدرت، خشونت و قتل است و جنوب که در آن مردمی فقیر با باورهای مذهبی به امید روزهای بهتر سر میکنند و سر رسیدن پل، برای آنها نشانهای است از ظهور مهدی که قرار است راه نجات را به آنها نشان دهد.
از همان دقایق اولیه این مردم محلی که سفیدپوست نیستند، پل را «مهدی» خطاب میکنند؛ منجیای که به آنها گفته شده روزی ظهور خواهد کرد. مادر پل گمان میکند که تنها راه زنده ماندنشان در میان این جمع، پذیرفتن این «پیامبری» است. پل اما ابتدا از پذیرش این موضوع سر باز میزند و در جواب رییس قبیله که او را «لسانالغیب» میخواند، با عصبانیت میگوید که به لسانالغیب باور ندارد، اما رییس قبیله به سادگی جواب میدهد: «ما باور داریم!»
فیلم از «باور» مردم استفاده میکند تا داستانش را پیش ببرد اما در نهایت به نقطهای میرسد که در آن ظاهرا پل خودش هم این امر را باور میکند. در نتیجه فیلم از جنبههای مختلف به مساله باور و اعتقاد مذهبی میپردازد، بیآن که نتیجهگیری مشخص و عیانی له یا علیه آن داشته باشد. از سویی گاه آن را به سخره میگیرد- اشاره خانواده امپراتور که میگوید هرازگاه پیامبری تقلبی را بین بادیهنشینان میفرستند تا از اعتقاد آنها سوءاستفاده کنند یا دیالوگهای مادر با پل که به او میگوید «این فقط نوعی امید دادن به آنهاست»- و گاه (در اواخر فیلم) به همراه شخصیت اصلیاش به باور پیامبری میرسد: پل با خوردن «آب زندگانی» - که در واقع یک سم قوی برای امتحان کردن شخصیتهای روحانی است- زنده میماند، اما پس از آن به شخصیت دیگری بدل میشود که میتواند آینده و چیزهای نهان را ببیند. صحنهای که پل به عبادتگاه مردم میآید و آنها به شکلی در حال نماز خواندن هستند، به نوعی به صحنه بعثت او بدل میشود که در آن مردم با رهبر دینی جدیدشان بیعت میکنند، جایی که او گذشته ناگفته برخی را در جلوی جمع آشکار میکند و وعده آزادی و امید میدهد و به نظر میرسد خودش هم این رسالت را پذیرفته است.
اما این میان تنها یک نفر با او بیعت نمیکند: چانی، دوست دخترش که در همان عبادتگاه علیه فلسفه وجود «لسانالغیب» فریاد میزند («این باور به لسانالغیب نیست، باور به بردگی است») و در نهایت هم در صحنهای شکوهمند که همه برای امپراتور جدید خود یعنی پل زانو میزنند،چانی تنها کسی است که زانو نمیزند و به صحرا برمی گردد تا احتمالا در قسمت بعدی علیه این امپراتور جدید که فکر آغاز جنگی بزرگتر و قدرتطلبی بیشتر است، بشورد.
در واقع برخورد فیلم با باور مذهبی بسیار پیچیده است و تأویلپذیر، تا آنجا که از طرفی گویی فیلم به معجزه ایمان میآورد (مادر پل با بچه درون شکمش حرف میزند و پل آینده را میبیند)، و از سوی دیگر مردم تودههای عمدتا کمعقلی تصویر میشوند که تنها به دنبال یک منجی در باور جمعیشان هستند تا او را بدون قید و شرط دنبال کنند.
از سوی دیگر از این منظر پایان فیلم بسیار بحثبرانگیز است: پل که به نظر میرسد رسالت پیامبریاش را پذیرفته، قدرت را به دست میگیرد و برای رسیدن به آن از عشق زندگیاش صرف نظر میکند و در ادامه دشمنانش را تهدید هستهای میکند (عجیب این که قهرمان اسطورهای/ مذهبی فیلم به گنجینهای از بمبهای اتم دست پیدا میکند که اجدادش برای او به ارث گذاشتهاند و این اثر انگشت اوست که میتواند درهای مخفیگاه این بمبها در میانه کوهستان را باز کند).
هرچند شورش چانی علیه پل در انتها به شکلی همه چیز را تلطیف میکند (و در واقع پل را از مقام قهرمانی خلع میکند، ولی ادامه داستان چانی و شورش احتمالی او میماند برای قسمت بعد) اما در نهایت به نظر میرسد تمام فیلم بنا بر اندیشه برتریجویانه نژاد سفید خلق شده؛ جایی که نژادهای دیگر با فقر و بدبختی و بادیهنشینی و خرافات سر میکنند و منتظر منجی هستند و در نهایت هم یک نفر سفیدپوست (با خانوادهای اشرافی) آنها را از وضعیتی که دارند نجات میدهد.
البته همه این اندیشه چنان با پیچیدگی در تار و پود فیلم (و کتابی که از روی آن ساخته شده) تنیده شده که امکان پنهان شدن سازندگان و اعلام نادرستی هر برداشتی را به آنها میدهد؛ به ویژه که ویلنوو با بودجه هنگفت و امکانات هالیوودی، بهاضافه قابلیتهای کارگردانی خودش، فیلم خوشساختی را عرضه کرده که هر نمای آن به دقت طراحی شده است. این فیلم مخاطب را به سادگی درگیر داستانی جذاب میکند که میتوان در چند خط خلاصهاش کرد، اما گسترش عرضی آن با نماهای نقاشانه و دیدنی، فضای متفاوتی را خلق میکند.