خیزش انقلابی علیه جمهوری اسلامی؛ مسائلی هستند که بیش از رهبری جنبش اهمیت دارند
تحلیلی درباره ضروری نبودن وجود رهبری در جنبش مردم ایران علیه جمهوری اسلامی در وبسایت مرکز مطالعات سیاست بینالملل منتشر شده است که در ادامه آن را میخوانید.
خیزش انقلابی مردم ایران موجی از گمانهزنیها درباره سرنوشت جمهوری اسلامی به راه انداخته است. برخی تحلیلگران اظهار امیدواری کردهاند اعتراضات گسترده به تغییر رژیم بینجامد اما بعضی دیگر با اشاره به نبود رهبری در جنبش، عدم هماهنگی میان معترضان، خشونت رژیم دینی حاکم بر ایران و سابقه سرکوب دیگر ناآرامیها، از ایجاد تغییر ناامیدند.
اما ناامیدی از وقوع یک انقلاب در ایران به دلایلی که در بالا عنوان شد، درست نیست چون: نخست این که نبود یک مرکزیت رهبری در جنبش فعلی، ضعف نیست بلکه نقطه قوت است؛ چون سرکوب جنبش بدون رهبری دشوار است.
همچنین بر اساس نظرات کارن راس، نویسنده کتاب «انقلاب بدون رهبر»، انتخاب رهبر موجب میشود که رژیم «بر روی این افراد تمرکز کند، آنها را از میان بردارد، دستگیر کند، بکشد یا بدنام کند».
همچنین طبیعت بدون رهبر جنبش اخیر در ایران، مسبوق به سابقه است و پیشتر در شیلی، لبنان، عراق، اندونزی، هائیتی، مصر، بولیوی و هنگکنگ هم رخ داده است.
در موارد این کشورها، اعتراضات رهبری نداشت اما به موفقیت چشمگیری دست یافت.
رهبری همچنین از ارکان مورد نیاز برای پیروزی یک انقلاب نیست. کِرین برینتِن، جامعهشناس معروف و نویسنده کتاب «آناتومی انقلاب»، عوامل زیادی برای پیروزی مطرح میکند و این عوامل را «یکپارچگی» میخواند که لازمه ایجاد یک تغییر سیاسی اساسی است.
به نظر برینتن، به جز نارضایتی مردمی، عاملی همچون رویگردانی سران از حکومت هم اهمیت دارد و از این دو مهمتر، «بیکفایتی حکومت» است.
نارضایتی شهروندان موتور محرکه پرتوانی است که تغییر اجتماعی را به پیش میراند. هنگامی که مردم احساس کنند قدرت حاکم از آنها رو گردانده و به نیازهایشان بیاعتناست، از وضعیت موجود ناراضی میشوند و این نارضایتی را با نافرمانی مدنی و اعتراضات نشان میدهند. اگر حکومت به نارضایتی مردم رسیدگی نکند، خشم مردم فوران میکند و در نهایت به وقوع انقلاب منجر میشود.
تمام این موارد در رابطه مردم ایران با حکومت جمهوری اسلامی صادق است.
رویگردانی سران هم میتواند تاثیری بسیار بر موفقیت یک انقلاب داشته باشد و هنگامی روی میدهد که حاکمیت و افراد صاحبمنصب در آن، نسبت به حکومتی که خودشان با دست خودشان بنا کردهاند بیاعتماد شوند و باورشان را به عادات و سنن طبقهای که به آن تعلق پیدا کردهاند، از دست بدهند و در نتیجه به مردم مخالف بپیوندند. رویگردانی فردی مثل میرحسین موسوی و اشاره او به این که جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست، مثال بارز چنین موردی است.
مورد دیگر «بیکفایتی حکومت» هم درباره حکومت ایران صادق است و نقش اساسی پررنگتری نسبت به داشتن و نداشتن رهبر در تغییرات سیاسی اساسی بازی میکند.
دنیل تریزمن، استاد علوم سیاسی، این مورد را به خوبی توضیح داده و نقل قولی دارد که در آن میگوید: «دیکتاتورها به دلیل استفاده از قدرت ایدئولوژی نیست که بقا مییابند ... بلکه به این خاطر است که مردم را مجاب میکنند ... که باکفایت هستند. اگر شهروندان به این نتیجه برسند که دیکتاتور بیکفایت است، او را در یک انقلاب سرنگون میکنند.»
علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در تمام مدت حکمرانیاش موفق نشده مردم را مجاب کند که لیاقت و کفایت دارد و شعار معترضان «ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما» خود گویای همین است.
یک مورد دیگر هم که به عقیده نگارنده این تحلیل باید به نظر باقی جامعهشناسان اضافه کرد و البته از عواملی است که به سقوط سریعتر دیکتاتوری میانجامد، مقاومت رهبر (دیکتاتور) در تغییر دادن سیر و سلوک حکمرانیاش است، چون نمیخواهد نمایش قدرتش خدشهدار شود.
این اگرچه برای دیکتاتور نیمچه زمانی میخرد اما در غیاب ایجاد اصلاحات اساسی در حکومت، اعتراضات تنها جان تازه میگیرند و دوام بیشتری مییابند.
بزرگترین ضعف جمهوری اسلامی این است که علی خامنهای فکر میکند اگر نشان دهد چشماندازی برای تغییر دارد، ممکن است ضعیف به نظر برسد و روی معترضان زیاد شود. اما او به تبعات چنین راهی که در پیش گرفته آگاه نیست و نمیداند در این صورت، تنها اعتراضات دوام و بقا خواهند یافت.
نظر به همه این اوصاف، موارد مذکور به این معنا نیست که رهبری نقش مهمی در پیروزی یک انقلاب نداشته باشد. رهبری شایسته میتواند بینش، سازماندهی و رهبری راهبردی لازم برای بسیج مردمی و همکاری جنبشهای اجتماعی و مذاکره با نیروهای مخالف را فراهم بیاورد اما رهبری، تنها یکی از عوامل متعددی است که در موفقیت یک انقلاب دخیل است.
در جنبش فعلی نیز کسانی که بر نقش رهبری تاکید دارند در حقیقت همان روایت کهنه جمهوری اسلامی را تکرار میکنند که «اگر روحالله خمینی نبود، انقلاب ۵۷ روی نمیداد».
اما اظهاراتی از این دست پایه و اساسی ندارد و فکری پشت آن نیست. در سال ۱۳۵۷، سلطه و سمتی که به عنوان رهبر جمهوری اسلامی نصیب خمینی شد تنها پس از پیروزی ابتدایی انقلاب و خروج محمدرضا شاه پهلوی از ایران بود که به او تعلق گرفت.
در نتیجه بهتر است جامعه بینالملل به جای پرداختن به غیاب رهبری در جنبش ایران، بر مسائل مهمتر و موثرتر در حوزه بینالملل برای حمایت از معترضان در ایران تمرکز کند. به ایندست مسائل هم بارها و بارها اشاره شده: مثلا انزوای سیاسی، ابزار موثری برای تضعیف رژیم ایران است. این راهکار پیشتر در مورد رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی در پیش گرفته شده و جواب داده است.
اگر چنین شیوههایی در مورد رژیم حاکم بر ایران هم به کار بسته شود، دیگر جمهوری اسلامی در کار نخواهد بود.