۵۵ سال پس از مرگ جهان‌پهلوان؛ تختی‌ها، سمت درست تاریخ می‌ایستند

هنوز هم حداقل یک ورزشگاه در هر شهر ایران «تختی» نام دارد و هنوز هم مرام «آقاتختی» خریدار دارد و البته دشمن هم زیاد دارد.

رسول خادم که این‌روزها «تختی‌وار» سمت درست تاریخ ایستاده و صدای مردمی شده که در اعتراض به جمهوری اسلامی که فقط یک زندگی معمولی می‌خواهند، خوب می‌داند دشمنان تختی چه می‌گویند آنهایی که فقط اسم تختی را می‌خواهند و نه مرامش را، و هرکسی که تختی باشد، دشمن می‌شود، غریبه می‌شود.

«چه اتفاقی مگر افتاده بود. حقوق تختی را قطع کرده بودند، به ورزشگاه راهش ندادند.» این روایت «رضا توکلی»، برادر همسر «غلامرضا تختی» از ۱۷ دی ۱۳۴۶ است، روزی که تختی جان باخت.

«تختی مرد؟» و چه باورناپذیر بود این خبر، چه بهت‌آور بود این خبر. تختی مرد؟ چه کسی تختی را کشت؟ محمد بلوری از ۱۷ دی ۴۶ می‌گوید: «تختی خودکشی کرده؟ مگر می‌شود؟ پهلوان و قهرمان ملی اینقدر ناامید می‌شود از زندگی که خودش را بکشد؟ کسی باور می‌کند؟ ما می‌نوشتیم خودکشی کرده، کسی باور نمی‌کرد. در دفترچه خاطرات تختی نوشته بود که چه گذشت، چطور «بین همسرم و خواهرهایم دعوا شد». از خانه بیرون می‌زند و می‌رود هتل. برای یک پهلوان سخت بود که بشنود به او بگویند «مردی نداری». مردم حماسه‌ها ساخته بودند از تختی. این صحنه اصلا یادم نمی‌رود؛ زنی که خدمتکار خانه‌ها بود، النگویش را درآورد داد. به تختی برای زلزله بوئین‌زهرا. چندتا خانواده را کمک می‌کرد، اداره می‌کرد.»

بیش از ۵۵ سال درباره جهان‌پهلوان تختی نوشته‌اند، درباره سیرتش، درباره ناجوانمردی‌هایی که بر او رفت. او که وصیت‌نامه‌اش را به تاریخ ۱۶ دی ۱۳۴۶ تنظیم کرده بود، یک روز پیش از مرگ. ابراهیم افشار نوشته: «انگار هیچ عالیه خانمی نبود که جلوی انتحار تختی را بگیرد، همانطور که جلوی انتحار شهریار را گرفت.»

غلامرضا پسر مش‌رجب بزرگ شد، به قلب ها رسوخ کرد، به شهرت و قهرمانی رسید،‌ پهلوان شد،‌ جهان‌پهلوان شد، اما پهلوان آرام نبود. پشت آن لبخند، اقیانوسی از غم بود که هیچ‌گاه شنیده نشد.

من چرا باید کشتی بگیرم؟

روزی که جهان پهلوان عازم تولیدو بود تا آخرین کشتی را به اصرار مردمی که عاشقش بودند، بگیرد،گفت: «هیچ چیز نمی‌تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق… نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم!؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می‌دانستم، من هم می‌توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم.»

متولد ۵ شهریور ۱۳۰۹ در خانی‌آباد تهران بود، مانند دیگران نبود، دیگران هم مانند او نشدند، چه بسیاری از کشتی‌گیرانی که اسم او را لقلقه زبان می‌کنند تا اعتباری به جیب بزنند و آبرویی بخرند، حتی در اوج بدنامی: «دوست دارم آقا تختی را ببینم. این فقط خواسته شخصی من نیست و همه عزیزانی که در دنیای ورزش هستند به خصوص در کشتی چنین چیزی را بخواهند. این شاید آرزوی خیلی ها باشد.»

و بعدها گفتند و نوشتند: «جهان‌پهلوان بر خلاف آن کشتی معروفش با مدوید که پای مصدوم او را نگرفت در زندگیش همواره دست مظلوم را گرفت و شاید به همین دلیل بی کران رنج تنهائی را کشید و مظلوم زیست و مظلوم از دنیا رفت و همواره نشان داد حکایت پهلوانی روایت انسانیت است. هیچگاه نگذاشت دستهای فقیر و چشمهای محروم و نا امید از صدای پاهای او شوند و فرقی نداشت قبل از وزن کشی به بهانه رونق بساط لبو فروشی جلوی در امجدیه قید همه رنج های کم کردن کیلوهای اضافه را به لبخندی اهدا کند و یا این که راهی خیابانها شود تا برای کمک به زلزله زدگان بوئین زهرا پهلوانی کند.»

بعد از آن مدوید مدال‌های مختلف را درو کرد، اما هیچ‌گاه چهره تختی را از یاد نبرد؛ درست مثل مردم زلزله‌زده بوئین زهرا. وقتی در شهریور ۱۳۴۱ زلزله ۷ ریشتری بوئین زهرا و روستاهای دشت قزوین را با خاک یکسان کرد، تختی صندوق به گردن از پارک ساعی به سمت خیابان فردوسی شروع به پیاده روی کرد و با بلندگو شخصا از مردم می‌خواست تا به زلزله زدگان کمک کنند؛ زن‌ها گوشواره و گردن‌بندهای خود را اهدا کردند و مردها پولبه صندوقی که آقاتختی به گردن انداخته بود می‌ریختند.

خودکشی شد؟ چه فرقی می‌کند؟

حالا چه فرقی می‌کند که «خودکشی کرده باشد» یا «خودکشی شده باشد»؟ جهان‌پهلوان ۵۵ سال است که نیست حالا همه زندگی و دست‌نوشته‌ها و روابطش را زیر و رو کنید تا ببینید خودکشی شد یا خودکشی کرد، نیست، نبود، ۱۸ سالگی بابک را ندید تا چمدان شانسش را برای تک پسرش باز کند: «در این چمدان همه یادگاری‌هایش را از دوران سفر به مسجد سلیمان برای کار و همینطور سربازی جمع کرده بود. دست نوشته هایش هم در این چمدان بود. آقا مهدی (تختی) آن موقع می گفت اگر بابک ۱۸ ساله شد این چمدان را باز می کنم تا او یادگاری های پدرش را ببیند.»

امروز شنبه است، روز سرد و آلوده تهران، شاید ابن‌باویه خلوت‌تر از همه هفدهم دی‌هایی است که از ۵۵ سال گذشته تجربه کرده،‌ چه آن روز که مردمی بود و چه سال‌ها که حکومتی شد: «بچه که بودیم می گفتند پهلوان رستم. بزرگ شدیم گفتند پهلوان تختی. حالا ما به بچه هایمان بگوییم پهلوان ....؟!»

جلال آل‌احمد نوشته: «او پوریای ولی نبود، او هیچکس نبود. او خودش بود، بگذار دیگران را به نام او و با حضور او بسنجیم. او مبنا و معنی آزادگی است...»

و او خودش بود. همویی که روزی به عرش بود و روزی به فرش. هم‌تیم‌ها و هم‌بازی‌هایش او را بایکوت کرده بودند. هرچند که شایعات اختلاف بین قهرمانان کشتی ایران، بالاخره در ۷ آذر ۱۳۴۶ به پایان رسید و عباس زندی به همراه امامعلی حبیبی با غلامرضا تختی آشتی کردند و مشکلات را به دست فراموشی سپردند. تلخ اینکه ۴۰ روز بعد از خبر این آشتی کنان، در ۱۷ دی ۱۳۴۶ خبر درگذشت ناگهانی جهان پهلوان تختی در هتل آتلانتیک تهران اعلام می شود.

روزنامه ها تیتر زده بودند: «دل شیر خون شده بود.»

هنوز هم هستند و شاید این‌روزهای پر آشوب و سیاه و مضطرب، خیلی ها می‌خواهند به هتل آتلانتیک بروند،در آنجا سرک بکشند،بروند به دهه چهل،به جنوب شهر،به زمان لوطی ها و لوطی‌منش‌ها. به اتاقی که تختی آخرین بار آنجا دراز کشیده بود…

بوسه می‌زنم بر دستانی که مردم را شاد کرد

اما قصه جهان پهلوان تختی، حکایت مردمانی است که برای خود قهرمانی می‌سازند و بعد با بی‌رحمی در حال و احوال خصوصی‌اش سرک می‌کشند و بعدتر با بی‌رحمی بیشتر، یک شبه او را از عرش به فرش می‌آورند.

دکتر مصدق در نامه‌ای پس از قهرمانی آقاتختی در المپیک نوشت: «آقای تختی عزیز؛ مردم ایران هرگاه گامی برداشته‌اند که می‌توانسته منجر به آزادی و بهروزی آنها شود، با دیواری از کج‌فهمی و خیانت و استبداد راهشان سد شده و حاصل بی‌نتیجه مبارزات صادقانه‌شان تنها افسردگی عمومی و خزیدن در لاک بی‌تفاوتی و نسیان بوده. این مردم پاک لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموما بدترین غصه‌ها نصیبشان می‌شود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملی‌مان را سست و ناامیدی بر کشورمان مسلط کرده. مردم حالا تمام شکست‌های ملی و اجتماعی‌شان را پس از آن کودتای شوم، با طعم شیرین پیروزهای شما جبران می‌کنند. امروز اگر در حصر خانگی نبودم، به استقبال‌تان آمده و بر دست‌هایی که مردم افسرده ایران را شاد کردند، بوسه می‌زدم.»

آلبرت کوچویی، روزنامه‌نگار و گوینده‌ پیشکسوت رادیو و تلویزیون در کتاب«تختی خانه ندارد» درباره جهان‌پهلوان نوشته: «فروتن، افتاده، جوانمرد، قلندر و... آن‌که بر تشک کشتی چون از ضربه خوردن دست حریف خبردار می‌شود، هرگز به آن دست نزدیک نشد و پهلوانی‌های بسیار. در تقاطع فتحی شقاقی و ولی‌عصر (پهلوی) در دهه چهل، تقاطعی نبود، بن‌بست بود. یک گل‌فروشی بود که بعد از گشایش تقاطع، دیگر نبود. کریستال‌نامی به‌گمانم. صاحب آن، دوست تختی بود. گاه تختی، جلو گل‌فروشی می‌نشست. چند مدرسه‌ای آن دور و اطراف بود که بسیاری به‌خاطر دیدن پهلوان، راه کج می‌کردند؛ تا به دیدار او بیایند. ما که بزرگ‌تر بودیم و تماشای پهلوان بس‌مان بود، آن‌سوی خیابان به تماشا می‌ایستادیم. ضیافت جوانمردی و پهلوانی بود. چنان جلو بچه‌های قد و نیم‌قد دبستانی به‌پا می‌ایستاد، که انگار مقام برتر از او هستند.»

ناصر محمدیهر سال روز ۱۷ دی، ۵۰۰ پرس غذای نذری پخش می کرد: «من مدیون تختی هستم.آن زمان فدراسیون مسابقات برگ زیتون را برگزار می کرد که به قهرمان ها طلای ناب می دادند. قرار بود من و تختی با هم کشتی بگیریم آن هم مقابل چشمان بچه محل های مان. تختی آمد روی تشک،صورت من را بوسید و دستم را بالا برد. گفت برنده ناصر است. کشتی نگرفت تا آن مدال طلای ناب به من برسد.»

تختی‌ها، سمت درست تاریخ می‌ایستند

۴۳ سال است که سوار اعتبار جهان‌پهلوان شده‌اند، اما مدال‌هایش را، همه یادگارهایش را در گونی نگه‌داشتند و کراوات را از تندیسش حذف کردند و حالا هرکسی که سمت مردم بایستد، هرکسی که صدای مردم باشد، هرکسی که تختی‌وار قلبش برای مردم درد بگیرد را دور می‌کنند، به بدنامی‌اش قدم بر می‌دارند و برای سکوتش از هم پیشی می‌گیرند.

نگاه کنید به آنچه که این‌روزها بر رسول خادم می‌گذرد؛ بیش از سه ماه از مردم حمایت کرد، به حکومت تاخت و در آخر او را برای یک بزرگداشت در قزوین، به زورخانه راه ندادند. و بدتر از این، از روز گذشته شروع به تخریب او و افتخارآفرینی‌هایش کرده‌اند. همین رسول خادم که در سال‌های گذشته در سیستان و بلوچستان، به داد مردم محروم و فراموش شده در جمهوری اسلامی شتافته است و خود گونی سیمان به دوش کشیده.

نگاه کنید به امیررضا خادم، که همین امروز خبر رسید برکنار شده است. او که در چند یادداشت انتقادی در اینستاگرام، به سیاست‌های جمهوری اسلامی در اعتراضات تاخته بود.

نگاه کنید به آنچه بر علی دایی و یحیی گل‌محمدی گذشت و هرکسی رسیده آنها را نواخته، درخواست سیلی برایشان کرده و اخراج از ایران و نگاه کنید به اعدام‌های اخیر؛ هر چهار اعدام شده از جمع بازداشتی‌‌های اعتراضات پس از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی، ورزشکارانی بودند که با مردم همراه شدند؛ محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، محمدمهدی کرمی و سیدمحمد حسینی.

تختی‌ها هر زمانی که باشند، سمت درست تاریخ می‌ایستند، سمتی که این‌روزها حتما سمت حکومت نیست.

***

غلامرضا تختی، متولد ۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران ۱۷ دی‌ماه ۱۳۴۶ درگذشت. او با به‌دست آوردن یک مدال طلا و ۲ نقره همچنان پرافتخارترین کشتی‌گیر ایرانی در المپیک است. ۲ قهرمانی و ۲ نایب قهرمانی در رقابت‌های قهرمانی کشتی جهان و مدال طلای بازی‌های آسیایی از دیگر افتخارات او در عرصه ورزش قهرمانی است. تختی اما در کشتی پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای نیز فعالیت داشت و صاحب بازوبند پهلوانی ایران در ۳ سال پیاپی بود.

تنها صدای باقیمانده از تختی مربوط به المپیک ۱۹۶۴ است که مرحوم بهمنش داشت که حالا به موزه ملی ورزش، المپیک و پارالمپیک اهدا شده است.