اسپکتیتر درباره خیزش انقلابی ایران: عمر دیکتاتوری طولانی است ولی ایرانی‌ها پیروز می‌شوند

دیوید پاتریکاراکوس، نویسنده کتاب «ایران هسته‌ای: تولد یک دولت اتمی»، مقاله‌ای در وب‌سایت نشریه اسپکتیتر منتشر کرده است که در ادامه آن را می‌خوانید.

پاتریکاراکوس باور دارد مثل روز روشن است که مردم ایران، جمهوری اسلامی را سرنگون خواهند کرد؛ اما او با اشاره به قسمت‌هایی از کتاب «انقلاب و دیکتاتوری»، نوشته استیون لویتسکی و لوکان وی، دو محقق علوم سیاسی، توضیح می‌دهد که چرا فرآیند انقلاب در ایران این‌چنین به طول کشیده و زمان‌بر خواهد بود:

سال‌ها قبل در تهران، ساعاتی را در یک کتاب‌فروشی گذراندم که صاحب آن یک ارمنی بود. زندگی او در دوران بزرگسالی تقریبا دقیقا با ظهور جمهوری اسلامی مقارن شده بود. همین‌جور که به کتاب‌ها نگاهی می‌انداختم، کتاب‌فروش هم با یک دانشجوی زبان آلمانی گپ می‌زد. دانشجو امید به تغییر در ایران داشت و از جماعتی جوان با توانایی استفاده از رسانه‌های اجتماعی و سرکوب و ضعف مدیریت اقتصادی جمهوری اسلامی حرف می‌زد. او باور داشت که آخوندها به زودی سرنگون می‌شوند.

صاحب‌ مغازه برای مدتی طولانی مودبانه به دانشجو گوش سپرد و وقتی به این نتیجه رسید که می‌شود به او اعتماد کرد، گفت که هیچ‌کدام از اینها (مواردی که پسر عنوان کرد) تاثیری ندارد. آنچه گفت، به شکلی بوی درماندگی می‌داد. سپس ادامه داد: «ممکن است ملاها ندانند چطور باید مملکت را بچرخانند اما بلدند چطور جان سالم به در ببرند.»

وقتی کتاب انقلاب و دیکتاتوری، نوشته لویتسکی و وی را می‌خواندم، یاد آن کتاب‌فروش ارمنی افتادم. این کتاب، تحلیلی جالب و موشکافانه درباره این است که دولت‌های خودکامه سر بر آورده از انقلاب‌های اجتماعی، مثل اتحاد جماهیر شوروی، چین، ایران و غیره، چطور از مشکلاتی که رژیم‌های معمولی را از پای درمی‌آورند، جان به در می‌برند.

لویتسکی و وی، برای توضیح چنین رخدادی، نظریه «دوام انقلابی» را مطرح می‌کنند.

آنها می‌نویسند:

قدرت شوروی در نوامبر ۱۹۴۱ به مویی بند بود و دولت از مشکلاتی همچون اشغال نازی‌ها و سال‌های قحطی و پاک‌سازی لبریز بود؛ این که کسی منتظر انقلاب مردمی دیگر یا کودتایی علیه استالین باشد توقع به جایی بود اما در عوض، روزها پس از اشغال روسیه به دست نیروهای آلمان، استالین در کلبه تابستانی خود در صندلی‌اش لم داده بود و گرچه توقع داشت به دست نیروهای ارشد «پولیت‌بورو»، کمیته سیاستگذاری حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی که سر زده به دیدار او آمده بودند دستگیر شود، اما سلطه استالین یک دهه بعد و تنها پس از مرگ او بود که تمام شد.

اتحاد جماهیر شوروی هم پس از آن نیم‌قرن دیگر سر پا ماند.

برای لویتسکی و وی، بقای رژیم شوروی، مشت نمونه خروار است و شاهدی بر این که «رژیم‌های دیکتاتوری که از قلب انقلاب‌های اجتماعی خشونت‌آمیز زاده می‌شوند به طرز اعجاب‌آوری دوام می‌آورند».

لویتسکی و وی در این مورد حق دارند چون کمونیست‌های چین هم به‌رغم «انقلاب فرهنگی» و «جهش بزرگ رو به جلو» همچنان سر کارند و با وجود بلاهایی که آخوندها سر ایران آوردند، سلطه آنها هم رفته‌رفته به نیم‌قرن نزدیک می‌شود.

بر اساس آمارهای لویتسکی و وی، رژیم‌های دیکتاتوری سر بر آورده از انقلاب‌های مردمی، تقریبا سه برابر طولانی‌تر از آنهایی که به این شکل زاده نشده‌اند، عمر کرده‌اند.

دیگر این که، ۷۱ درصد رژیم‌های انقلابی ۳۰ سال یا بیشتر از حکومت‌های غیرانقلابی دوام داشته‌اند.

چنین آماری مهم است چون کشورهایی که این دو نویسنده مورد بررسی قرار داده‌اند «بر سیاست جهان مدرن تاثیر عظیمی داشته‌اند» و از شواهد به نظر می‌رسد که از سر راه برداشتن نخبگان باتجربه و تغییر در رویه سنتی انجام کارها، راهی بسیار موثر برای تغییر سریع یک جامعه است.

مثلا بلشویک‌ها، طی فرآیندی، روسیه را از یک کشور متکی به کشاورزی به کشوری تبدیل کردند که قادر به شکست ارتش آلمان هیتلری و رقابت هسته‌ای با ایالات متحده شد. انقلاب چین هم این کشور را از کشوری ضعیف و غیرمتمرکز به یک ابرقدرت نظامی و اقتصادی تبدیل کرد.

اما روسیه و چین هر دو باید ابتدا پا بر روی مردم خودشان می‌گذاشتند تا چنین تحولاتی در این دو کشور را ممکن کنند. جای تعجب ندارد که این گونه پیشرفت‌های رعد‌آسا اغلب نصیب کشورهایی نمی‌شود که با قرار و قانون اداره می‌شوند.

لویتسکی و وی اشاره می‌کنند که چنین کشورهایی در مقایسه با دیگر کشورهای غیرانقلابی، تا دو برابر بیشتر به درگیری در جنگ‌ها تمایل دارند و البته، دوست دارند محدودیت قدرت غرب را هم به رخ بکشند؛ مثال بارز چنین موردی رابطه ایران، کوبا، ویتنام و افغانستان با آمریکاست.

اما آنچه مردم اغلب از فهم آن ناتوانند این است که این انقلاب یک اتفاق نیست بلکه یک فرآیند است و در آغاز چنین فرآیندهایی است که منبع و مدت بقای رژیم جایگزین مشخص می‌شود.

اقدام جنبش‌های انقلابی برای بازسازی کشورهایشان اغلب متکی بر مقاومت اولیه و البته سرسختانه داخلی و خارجی است. انقلابیون ایران هم در سال ۵۷ اول در داخل، نیروهای مسلح کشور را پاک‌سازی کردند و سپس به صادرات ایدئولوژی تندروانه به سایر مناطق خاورمیانه پرداختند که البته اکثریت منطقه را از گرد این رژیم پراکنده کرد.

این نوع به عقب راندن که لویتسکی و وی آن را «فعالیت ضدانقلابی» می‌نامند، برای رژیم‌های در شرف تکوین تهدید وجودی به شمار می‌رود اما اگر از آن جان سالم به در ببرند، بقا می‌یابند چون قادر به ساختن ارکان حفظ قدرت‌اند که در کتاب «انقلاب و دیکتاتوری» این‌گونه توضیح داده شده‌ است:

سه رکن اصلی برای قدرت رژیم وجود دارد:

اول: سران حاکم متحد

دوم: اسباب سرکوب بسیار پیشرفته در داخل

سوم: نابودی سازمان‌ها و مراکز جایگزین قدرت در جامعه

تا زمانی که این ارکان وجود داشته باشند، ساز انواع اوباشی که چنین کشورهایی را اداره می‌کنند کوک است یا دست‌کم برای مدتی اوضاعشان رو به راه است.

مشکل اما زمانی گریبان دیکتاتوری‌ها را می‌گیرد که در راه رو به پایان -و البته آن پایان ممکن است دیر از راه برسد- از داخل می‌پوسند و فرو می‌ریزند. چنین رژیم‌هایی با تخریب نهادهای ملی و تقدیم قدرت مطلق به رهبر و جانشینانش -که اغلب از او ضعیف‌تر از آب درمی‌آیند- مرگ خود را رقم می‌زنند.

نکته این است که نهادها و نه مردم، ضامن بقای نظام‌های سیاسی‌اند. به همین علت است که بر خلاف آنچه زوال غرب پنداشته می‌شود، دولت‌های دموکراتیکی مثل آمریکا و بریتانیا همچنان سر کارند ولی امیدهای دور و دراز ناپلئون و هیتلر، مشتی اوهام از آب درآمدند.

در روسیه، ولایمیر پوتین می‌کوشد تا استالینیسم را بازگرداند و برای همین به اوکراین چنگ انداخته است.

در ایران، مردم هر روز زندگی‌شان را در خیابان‌ها به خطر می‌اندازند تا آخوندها را از کشورشان بیرون کنند و البته در نهایت موفق خواهند شد. این مثل روز روشن است.