خیزش انقلابی مردم ایران؛ جمهوری اسلامی در شکننده‌ترین حالت ممکن

تحلیل زیر درباره قیام مردم ایران است به‌ قلم نیک وارنر. وارنر از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ سفیر استرالیا در ایران بود. او باور دارد که جاده انقلاب مردم ایران، با مرگ علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، هموارتر می‌شود. این تحلیل در وب‌سایت فایننشال ریویو منتشر شده است.

سال‌ها پیش وقتی برای جشن نوروز در شیراز بودم تا با گروه کوچکی از دوستان شام بخورم و جشن بگیرم، تمام نمادهای نوروز دور ما بودند: آینه، سبزه، سکه، تخم‌مرغ رنگی و ماهی قرمز. غذای لذیذ ایرانی با «شراب شیراز» هم سر سفره بود که دوستانم خودشان از همان انگورهای شیراز گرفته بودند.

«مرگ بر آمریکا»، دیوارنگاره‌ای نقش‌بسته بر ساختمانی ۱۰ طبقه در تهران، نمادی است که در عین سادگی، تکان‌دهنده و قدرتمند است: بمب‌هایی که از پرچم آمریکا بر ایران فرو می‌ریزند و مرگ بر آمریکایی که نماد انقلاب اسلامی ۵۷ بود، بر نوار قرمز و سفید پرچم نقش بسته است.

نسل‌هاست در ایران، بین آنانی که آمیزه‌ای از ایران کهن و مدرن می‌خواهند و آنانی که بنیادگرایی مذهبی را برگزیده‌اند، جدال است: همانی که از زمان انقلاب اسلامی ۴۳ سال پیش با ترس و نفرت از آمریکا، یا همان «شیطان بزرگ» و غرب، گره خورد.

وقتی در کشور زیبایی مثل ایران زندگی و مسافرت کنید، هر روز با این تناقضات و تفاوت‌ها روبه‌رو می‌شوید: از یک سو مسجدهای شگفت‌انگیز، اذان صبح و عصر و از سوی دیگر، عشقی سرشار به ایران پیش از اسلام و اشتیاق به فرهنگ غربی.

زنان و مردان جوان و باهوش و گاهی تحصیل‌کرده غرب، می‌بینید که انگلیسی را تنها با کمی لهجه حرف می‌زنند. زنان روسری‌به‌سری می‌بینید که روسری‌شان را تا جایی که می‌شود عقب داده‌اند. در مهمانی، همان زنان تا از در خانه‌ام در تهران وارد می‌شدند، به‌چشم‌برهم‌زدنی مانتوهایشان را درمی‌آورند و وقت پیراهن‌ کوتاه مشکی مهمانی، آهنگ روز آمریکایی، مد اروپایی و الکل می‌رسید.

و البته فقط جوانان این‌گونه نبودند و نیستند؛ بازاری‌ها با موی فلفل‌نمکی، دیپلمات‌ها و برخی رده‌بالاهای سیاسی هم ارتباط و علاقه‌ و پیشینه‌ای با غرب دارند (و گاهی هم یک حساب بانکی آنجا دارند)!

ارتباطات ایران با غرب، قدیمی و تنگاتنگ است. در لس‌آنجلس آن‌قدر ایرانی زندگی می‌کند که اغلب آن را «تهرانجلس» می‌نامند.

ایرانی دیگر

آن روی سکه، ایرانی دیگر است: بسیار مذهبی و محافظه‌کار که فرهنگ غربی را اسیدی می‌بیند که تار و پود دین و تمامیت‌گرایی را می‌خورد و از بین می‌برد. در چنین ایرانی، محافظه‌کاری مذهبی عمیقی وجود دارد.

من سال‌ها در تهران و بغداد زندگی کردم و با افراد حامی رژیم و صادرکنندگان انقلاب آن، از وزارت اطلاعات تا سپاه پاسداران و شاخه‌های اصلی آن مانند سپاه قدس، سازمان اطلاعات و آخوندها در شهرهای مذهبی مثل قم و مشهد، وقت گذراندم.

حرف بعضی از آن‌ها را نمی‌شد فهمید و با آن‌ها حرف زد. دیدگاه‌های ما از هم بسیار دور بود. همه آن‌ها قاطعانه برای حمایت و حفاظت از جمهوری اسلامی آماده بودند.

اما حالا، خیزش انقلابی مردم در شهرهای کوچک و بزرگ در سراسر ایران، تلفیقی از ایران کهن و مدرن و رژیم مذهبی، این دو عنصر بیگانه زندگی ایرانی را در گود مبارزه قرار داده است.

تصاویر خیره‌کننده است: زنانی که حجابشان را می‌سوزانند. حجابی که نماد قانونی مذهبی است. با سربرهنه می‌ایستند و نیروهای سرکوب را به مبارزه می‌طلبند و شعار «زن،زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» سر می‌دهند.

جنس این خیزش انقلابی، با قیام‌های دفعات پیش متفاوت است.

خیزش این بار گسترده‌ و پایدار است و با زنان جوان و دخترانی، از تمام سنین و با پیشینه‌های مختلف، آغاز شده است. این بار از تهران «جهان‌میهنی» تا کارگران نفت، بلوچ‌ها در شرق و کردها در غرب، همه به میدان آمده‌اند تا این بار محکم‌تر به جمهوری اسلامی، با تمام وجوه بزرگ و کوچک آن، نه بگویند.

انقلابی به‌ یغما‌ رفته

جالب است که حال‌ و هوای خیزش انقلابی این بار بی‌شباهت به انقلاب اسلامی سال ۵۷ نیست.

رضا شاه در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰، برای مدرن کردن کشوری به‌شدت مذهبی و محافظه‌کار تلاش کرد و از جمله این تلاش‌ها، ممنوعیت حجاب بود. پسر هم در راه مدرن‌سازی به دنبال پدر رفت اما از آن، نتایج درهمی گرفت.

جیمز باکان، در تحلیل خود از انقلاب اسلامی سال ۵۷ با نام «روزهای خدا» می‌نویسد که ایرانی‌ها فکر می‌کردند شاه و متحدان غربی او «در پی نابودسازی تمدنی‌اند که آنان عزیزش می‌داشته‌اند».

هدف معترضان اساسا یک پادشاهی مشروطه و گذار به دموکراسی بود اما در نهایت، انقلاب در دست ملایان افتاد. باکان می‌گوید که «ایرانی‌ها آنچه را واقعا می‌خواستند هرگز به دست نیاوردند و آنچه به دنبال حفظ آنان بودند هم از دست دادند.»

برای رژیم و آنانی که ایرانی متفاوت می‌خواهند، لحظه اساسی هنگامی از راه خواهد رسید که علی خامنه‌ای، رهبر ۸۳ ساله جمهوری اسلامی، بمیرد.

چند نفری برای گرفتن جای او در نظر گرفته شده‌اند اما جانشین مشخصی برای او مشخص نشده و به نظر نمی‌آید کسی پس از او بتواند رژیم را سر پا نگه دارد. البته مهم نیست که پس از خامنه‌ای چه کسی سر کار می‌آید. مهم این است که مرگ او شکاف در رژیم را گسترده‌تر خواهد کرد و موجی از مخالفان و اعتراضات به راه خواهد انداخت.

در آن زمان، رژیم ایران در شکننده‌ترین حالت خواهد بود و برای آنانی که دو نسل است به دنبال تغییرند، بهترین فرصت خواهد بود تا آن را به زیر بکشند.

وقتی نارضایتی ایرانیان به لحظه‌ای انقلابی برسد، بسیاری جان خواهند باخت.

سپاه پاسداران برای حفاظت از رهبر و رژیم آنجاست و وقتی دستور داده شود که در سطحی گسترده دست به سلاح مرگ‌بار ببرد، مضایقه نمی‌کند. اما همین جاست که دوراهی سخت آشکار می‌شود: سرکوب گسترده تنها عزم معترضان را جزم‌تر خواهد کرد و بنا بر تحلیلی منتشر شده در فارین پالیسی، «برای برد در این جنگ، رژیم ایران باید به جنگ زنان و دختران نوجوان برود و البته برنده میدان نخواهد بود».

با مرگ خامنه‌ای، ایران می‌تواند نتایج مختلفی به دست بیاورد: یک قیام پرخشونت با تداوم تضعیف حکومت دینی، ممکن و البته غیرمحتمل است. گزینه دیگر اما خشونت و براندازی رژیم است که ممکن اما در کوتاه‌مدت غیرمحتمل است.

همچنین ممکن است ایرانی سکولار با سلطه سپاه پاسداران به وجود بیاید و نقش رهبر به مقامی معنوی تقلیل یابد.

اما مساله این است که برای ایران، تغییری بزرگ در راه است: طبیعت سکولار ۷۰ تا ۸۰ درصد ایرانی‌ها و نفرتشان از حکومت دینی طی چهار دهه گذشته، کار را برای رژیم، برای سر پا ایستادن و تغییر وجهه‌اش، ناممکن می‌کند.

به‌ باور من اما تغییر از مرگ خامنه‌ای آغاز می‌شود و حجم آن، به میزان شجاعت ایرانیان و میل آن‌ها برای به خطر انداختن جانشان بستگی خواهد داشت.