جنگ اوکراین؛ آیا غرب میتواند چین و روسیه را دچار اختلاف کند؟
تاثیر غرب بر آینده روابط روسیه و چین، در یادداشتی بهقلم ایان موریس، استاد تاریخ دانشگاه استنفورد موشکافی و در وبسایت نشریه تایم منتشر شده است.
«جنگ گستره فرصت است.» این گفته کارل فون کلاوزویتس، اندیشمند نظامی پروسی قرن نوزدهم است که از بسیاری از ما بیشتر درباره جنگ میدانسته است. بهعقیده کلاوزویتس، هیچ فعالیت انسانی دیگر همچون جنگ نیست که اینچنین مستمر و جهانی با ایجاد فرصت پیوند خورده باشد.
حملات روسیه در اوکراین تا حدی به کندی دچار شده است که یک مقام پنتاگون آن را «کمخونی» ارتش روسیه خوانده و سخنرانی ولادیمیر پوتین در روز ۹ ماه مه هم بدون هیچ تهدید و یا تلاش به افزایش تنش، از سر گذشته است. به نظر میرسد که در انتظار به پایان رسیدن جنگ کار بیثمری باشد. البته این همان چیزی است که متخصصان حوزه مسائل راهبردی انجام خواهند داد.
متخصصان راهبردی باید تا زمانی که گزینهها همچنان وجود دارند، چشمشان را به افقهای دوردست بدوزند نه اینکه منتظر بمانند گزینهها از دست برود و آنها را با آنچه باقی مانده تنها بگذارد. حقیقت این است که فارغ از تحولات ماههای آتی در اوکراین، ایالات متحده میتواند درباره بزرگترین مسئله راهبردی جنگ اوکراین کاری بکند؛ این مسئله که این جنگ یا میتواند روسیه و چین را در آغوش هم بیندازد تا یک بلوک قدرتمند غالب آسیایی-اروپایی تشکیل دهند و یا آنها را از هم دور کند و توانایی هر کدام برای تضعیف «نظم جهانی آمریکا» را کاهش دهد.
جغرافیا هر دو کشور چین و روسیه را به بازنگری در تاریخ واداشته است. نقشه روسیه و چین گرچه بسیار متفاوت است اما راهبرد دو کشور شباهت بزرگی دارد و آن راهبرد چیزی جز این نیست که نقشه فعلی جهان، باید از نو کشیده شود.
چه چیز روسیه را به بازنگری در تاریخ واداشت؟
نقشه روسیه از سال ۱۵۴۷ و زمان فرمانروایی ایوان مخوف، تزار روسیه، بدین سو تغییر چندانی نداشته است اما معنای این جغرافیا تغییر شگرفی از سر گذرانده است. خطری که در زمان ایوان مخوف متوجه روسیه بود از سمت مغولان و شرق بود که روسیه را به ایجاد عمق راهبردی در سمت شرق و جنوب شرق این کشور واداشت. اما حالا تهدید از غرب متوجه روسیه است.
هنگامی که خطر مغول از شرق برای روسیه دفع شد، تهدیدات از سمت غرب از راه رسید. ارتش لهستان در سال ۱۶۱۰ مسکو را تصرف کرد، سوئدیها در ۱۷۰۵ سنت پترزبورگ را محاصره کردند، ناپلئون، امپراطور فرانسه در سال ۱۸۱۲ مسکو را به تلی از خاکستر تبدیل کرد و آلمان موجب به وجود آمدن انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه شد که خود سرآغاز جنگ داخلی و مداخلات خارجی بود که کشور را در معرض چندصدپارگی قرار داد و در سال ۱۹۴۱ همین بلاها دیگر دامنگیر مسکو شد. این است که هراس روسیه از غرب بیسبب نیست.
روسیه تهدیدات از غرب را نیز با ایجاد عمق راهبردی در جبهه اروپایی این کشور دفع کرد. همان چیزی که پتر کبیر، تزار روسیه در سال ۱۹۶۰ آن را «چرخش به سمت غرب» برای روسیه نامید. طی قرن نوزدهم، جاسوسان، دیپلماتها و مکتشفان، آنچه رودیارد کیپلینگ، نویسنده بریتانیایی «بازی بزرگ» خونبار خوانده است علیه بریتانیا پیاده کردند و در نتیجه آن، روسیه به سمت آسیای مرکزی و افغانستان تا آبهای گرم اقیانوس هند شاخوبرگ دواند. «بازی بزرگ» اصطلاحی است که برای اشاره به رقابتهای سیاسی و نظامی دو امپراطوری بزرگ بریتانیا و روسیه تزاری در قرن نوزدهم به کار میرود.
هنگامی که ولادیمیر پوتین، رییسجمهور روسیه در سال ۲۰۰۵ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را «بزرگترین فاجعه جغرافیاییسیاسی قرن ۲۰ خواند»، منظور او از دست دادن خراجگزاران اروپای شرقی و آسیای مرکزی روسیه بود. روسیه از سال ۱۹۹۱ به قدرتی تجدیدنظرگرا تبدیل شد که تنها دو گزینه پیش رو داشت.
دو گزینه برای روسیه
یک راه پیش روی روسیه پذیرفتن برتری آمریکا و پیوستن به نظام جهانی بهسلطه غرب بود که البته حرکت غیرقابلتصوری نبود؛ آلمان، ژاپن و بریتانیا همه از سال ۱۹۴۵ بدین سو به چنین جریانی گراییده بودند و در کل نتیجه خوبی عایدشان شده بود.
تا حدود سال ۲۰۰۰، پوتین درباره پیوستن احتمالی روسیه به ناتو سخن میگفت. اما در صورت پیوستن روسیه هم این کشور در مقام قدرتی دسته چندم بود که به ناتو میپیوست که نهتنها از آمریکا عقب مانده بود، بلکه اروپا، ژاپن، چین و حتی هند هم از این کشور پیش افتاده بودند. چه به دلیل رفتار ناتو و یا به عقب نگریستن رهبران روسیه و چه به علل ریشهدار و ناشناخته، پیوستن به ناتو مسیر قابل برگزیدن نبود و روسیه را در عوض به یک مخالف ناتو تبدیل کرد که به دنبال بازیافتن عمق راهبردی، به کشورهای شرق اروپا، آسیای مرکزی و قفقاز بود، حمله یا تضعیفشان میکرد و یا به دنبال بنادر در سوریه جنگزده بود.
البته اگر رهبران پیشین روسیه از جمله ایوان مخوف، پتر کبیر، کاترین بزرگ و استالین زنده بودند بهسرعت از سیاست پوتین سر در میآوردند. پوتین مسئول مرگ ۵۰ هزار تن و جراحت ۱۰۰ هزار نفر از زمان آغاز جنگ چچن از سال ۱۹۹۹ است.
سفر چین به مقصد تجدیدنظر در تاریخ
راهی که چین بهسوی تجدیدنظر در تاریخ رفت نیز مشابه و البته در آن واحد متفاوت است. برای ۲ هزار سال بهتناوب، رهبران «رودخانه زرد» عمق راهبردی برای مقابله با مغولان، ترکها و دیگر اقوام بیابانگرد در مناطق بیدار و درخت و در داخل مناطق کوهستانی سینکیانگ، یونان و تبت تدارک دیدند.
آنها تجارت غرب اقیانوس آرام را به دست گرفتند و یکی از بزرگترین تمدنهای جهان را پایه نهادند. اما در دهه ۱۸۴۰، توانایی صنعتی و نظامی اروپا، تمام دستاوردهای چین را بهآنی ربود. پیامد «عصر تحقیر» برای چین، جنگ داخلی بود و غارتگری که چین را تقریبا از هم گسست.
از ۱۹۴۹ بدینسو، چین هم بیوقفه به بازبینی در تاریخ مشغول شده است. چین بهتشویق استالین، از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۳ در کره با آمریکاییها جنگید و پس از اختلاف با شوروی، سال ۱۹۶۹ با آنها وارد جنگ و در سال ۱۹۷۲ به آمریکا روی آورد.
در سال ۱۹۸۰ چین دشمنی با بازارهای غرب را با سیاست «توسعه صلحآمیز» تاخت زد و نقش زیردست آمریکا در بازارهای جهانی بهسلطه ایالات متحده را پذیرفت. پکن اقتصادش را بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۸، هشت برابر رشد داد و در همان سال ۲۰۰۸، سال بحران مالی، دشمنی بیشتر با آمریکا را از سر گرفت.
متخصصان راهبردی که در دهه نود میلادی پذیرای غرب شده بودند در آن زمان استدلال کردند که چین یا باید «زنجیر جزایر»، زنجیرهای از متحدان آمریکا از ژاپن تا سنگاپور، را در هم بشکند و یا آنها را با ابتکار «کمربند و جاده چین» دور بزند تا چین را، از طریق بنای زیرساختهای جدید، به بنادر مدیترانه و اقیانوس هند متصل کند.
چین و روسیه چه میخواهند؟
حالا روسیه و چین، هر دو کشور خواهان اصلاح تاریخ، بهقول پوتین «دوستانی خوباند که تا حدود زیادی نظرات یکسانی درباره پرداختن به مشکلات جهان دارند.» هر دو این کشورها خواهان این هستند که غرب به نیمکره غربی به عقب رانده شود و چین را در آسیا صاحبسلطه و روسیه را آزاد بگذارد تا در برابر اتحادیه اروپا و بریتانیا قلدری به خرج دهد.
توانایی روسیه و چین مکمل یکدیگر است. چین صاحب بزرگترین اقتصاد جهان است و روسیه بزرگترین زرادخانه هستهای دنیا را در اختیار دارد. چین پول دارد ولی همچنان نیازمند سوخت فسیلی است و روسیه صاحب سوخت فسیلی و محتاج پول است. در کنار یکدیگر، این دو کشور میتوانند دلار را از میدان بهدر و نظام مالی مصون بنا کنند که تحریمهای غرب را بیاثر میکند. چین و روسیه هر کدام خودکامگی دیگری را تایید میکنند؛ همانطور که دیکتاتورهای فاشیست دهه ۱۹۳۰ میلادی پشت هم بودند.
طلیعه عصری نو
اما فراتر از هر چیز جغرافیاست که چین و روسیه را به یکدیگر پیوند میدهد. بنا بر پیشبینی سال ۱۹۰۴ هالفورد مکیندر، جغرافیدان بریتانیایی و در مقالهای از او تحتعنوان «محور جغرافیایی تاریخ»، پس از چهارصد سال سلطه قدرتهای دریایی همچون اسپانیا، فرانسه، بریتانیا بر جهان، دوره جدیدی در حال ظهور است. دورهای که در آن، موازنه قدرت حول محور قلب آسیا، از قزاقستان در شمال تا ازبکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان و پاکستان در جنوب، میچرخد.
با آنکه پیشگویی مکیندر هنوز محقق نشده ، گفته او در مثال مسکو و پکن بهشدت صادق است. این دو کشور در نقاط درستی برای سلطه بر محور جغرافیایی مکیندر واقعاند و همینجاست که دیدگاه و منافع هر دو قدرت تجدیدنظرگرا از هم فاصله میگیرد. برای روسیه، ساکنان این کشورها خراجگزاران بالقوه روسیهاند که میتوانند این کشور را دوباره به امپراطوری شوروی تبدیل کنند. اما چین به همکاری آنها نیاز دارند تا میزبان «ابتکار کمربند و جاده چین» باشند.
آسیای مرکزی، نقطه رو در رو قرار دادن روسیه و چین
تضاد در منافع دو کشور چین و روسیه در آسیای مرکزی، در کنفرانسی در قزاقستان در سال ۲۰۱۸، آشکار بود. در این کنفرانس نورسلطان نظربایف، رییسجمهور قزاقستان نظارهگر گفتوگوی نمایندگان حامی روسیه و چین بود تا دیدگاههای آنها درباره آینده این منطقه را بشنود.
کنفرانس قزاقستان سه نکته به نویسنده این تحلیل آموخت؛ یک اینکه روسیه و چین در مسائل اصلی در این منطقه در مقابل هم قرار دارند. دو اینکه سیاست غرب در این منطقه بهشدت بیرمق است و نهتنها از روسیه و چین عقب افتاده که از اروپا هم باز مانده است. سوم این که ایالات متحده با زنده کردن سیاست قرن نوزدهمی «بازی بزرگ» میتواند همهچیز به دست بیاورد و اندکچیزی برای از دست دادن دارد. آمریکا این بار باید بهجای قرار دادن روسیه در برابر بریتانیا، این کشور را در برابر چین علم کند.
هند، از بازیگران اصلی صحنه «بازی بزرگ» قدیم، میتواند در بازی بزرگ جدید هم نقشآفرینی کند. دهلی و پکن از ۱۹۵۴ به این سو بر سر مرزهایشان در هیمالیا به اختلاف برخوردهاند. این دو کشور در سال ۱۹۶۲ بر سر این مرزها وارد جنگ شدند؛ در سال ۲۰۲۰ اختلاف دوباره بالا گرفت و دستکم ۴۰ کشته بر جای گذاشت.
در مقابل، دهلی و مسکو از ۱۹۵۵ بدین سو به یکدیگر نزدیک شدهاند و هند مدام از روسیه سلاح خریداری کرده است. روسیه سال ۲۰۱۰ به هر دو کشور هند و چین سامانه دفاعی اس۴۰۰ فروخت و تنها در جریان نبرد بر سر مرزهای هیمالیا در سال ۲۰۲۰ بود که متوجه شد که فروش این سامانه به هر دو کشور، نمیتواند ادامه پیدا کند. روسیه تحویل اس۴۰۰ به پکن را سریعا متوقف کرد. هند، بهپشتگرمی آمریکا، میتواند نقش بالقوه چوب لای چرخدر روابط چین و روسیه در «بازی بزرگ» آتی را ایفا کند.
در فوریه ۲۰۲۲، پوتین و شی جینپینگ، روسایجمهور روسیه و چین، هر دو انتظار داشتند کییف، پایتخت اوکراین به سرعت سقوط کند و با تقویت جبهه غربی روسیه، چالش برای آمریکا را دشوارتر کنند. حالا نزدیک به سه ماه جنگ و کشتار، کاستی نظامی نیروهای روسیه آشکار و اتحاد غرب محکمتر شده است. تا جایی که لوید آستین، وزیر دفاع آمریکا میتواند از قصد غرب «برای تضعیف روسیه تا جایی که این کشور دیگر قادر به اقداماتی چون حمله به اوکراین نباشد.» سخن بگوید.
این سلسلهشکستها، گرچه روسیه را هر چه بیشتر به دامان چین میاندازد، اما همچنین فرصتی برای شی جینپینگ است که از خود بپرسد آیا پوتین همان دوستی است که او به دنبال آن است یا نه. گرچه چین از محکوم کردن حمله روسیه به اوکراین در سازمان ملل متحد امتناع کرده است، به نظر میرسد که رفتهرفته نسبت به این رفیق خودکامه سرد میشود.
«بانک سرمایهگذاری زیربنایی آسیا» که به پیشنهاد چین بنا شده است، اعطای وام به روسیه و بلاروس را متوقف کرده است و «سینوپک»، غول چینی نفت و گاز هم سرمایه ۵۰۰ میلیونی خود از یک نیروگاه گاز شیمایی روسیه و را خارج و اقدام برای پیدا کردن بازار برای گاز روسیه در چین را متوقف کرده است.
کسی نمیداند که طی هفتههای آتی چه در میدانهای جنگ در اوکراین روی خواهد داد. اما به نظر کارشناسان غربی، روشن است که آمریکا باید طی ماهها و سالهای آتی چه بکند. در کوتاهمدت، غرب باید هر کاری برای نجات اوکراین از شکست، در عین پرهیز از افزایش تنش، انجام دهد. اما در طولانیمدت، چشم ایالات متحده باید به چشماندازی وسیعتر باشد. بهترین راه برای تنبیه پوتین برای خشونتی که به خرج داده، ایجاد تضاد منافع بین مسکو و پکن است که حکومت پوتین و شی جینپینگ را از هم جدا خواهد کرد. اینجاست که ممکن است نظر هالفورد مکیندر درباره اینکه «آسیای مرکزی محور جغرافیایی تاریخ است.» راست بوده باشد.