شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.

دروغی برای زندگی

انسان‌ها از جنگ و پیامدهای آن چنان که می‌باید، می‌دانند. انسان‌ها همواره در مورد جنگ می‌نویسند، فیلم می‌سازند. آثار هنری در مورد جنگ از هر طیف در هر جامعه‌ای مخاطب دارد، اما انسان هیچ‌گاه از جنگ با تمام نفرت‌پراکنی‌هایش دست نمی‌کشد. در زیر پوست جنگ، واقعیت انسان‌ها به نمایش گذاشته می‌شود، واقعیت تلخی که چرخشش همواره با جنون قدرت، نفرت و خودخواهی ادامه می‌یابد. همواره زیرک‌ترین انسان‌های عقده‌‌ای این چرخه را با مصرف خون می‌چرخانند، بیچاره‌ترین‌ها کشته می‌شوند و احمق‌ترین‌ها سرباز.

کشور‌گشایی، دفاع از مرز ملی، دین و مذهب یا هزار بهانه دگر، بهانه‌هایی که انسان را مشغول جنگ می‌کند و توهم‌های قشنگی‌اند که انسان و انسانیت را خوراک جنگ می‌سازند.

وقتی زمین خانه مشترک همه موجودات است، داشتن مرز نمی‌تواند توهم انسان باشد؟ وقتی ۹۹/۹۹ درصد ژن انسان‌ها شبیه هم است، نژاد توهم انسان نیست؟ چرا برای یک فیل نژاد مهم نیست؟ چرا برای یک پرنده مهاجر مرز مهم نیست؟ چرا هیچ حیوانی به‌خاطر  مذهب حیوان دیگر را قربانی نمی‌کند؟

انسان تنها موجودی است که همنوع خود را به توهمی می‌کشد و به توهمی از یکدیگر متنفر می‌شوند و حق‌به‌جانب مدال افتخار را به گردن هم می‌آویزند.

بوی خون و عقده حقارت، جنون قدرت و اوج خودخواهی انسان را به قهقرایی کشانده که بیرون شدن از آن معما است، معمایی که هرگز حل نمی‌شود، ولی نسل انسان را به‌زودی منقرض خواهد کرد.

در حاشیه‌های جنگ اما، فداکاری‌ها و قصه‌های عاشقانه‌ای وجود دارد، قصه‌های از‌خودگذشتگی‌ها و بردباری‌ها. در حاشیه جنگ ناجی‌های کوچکی وجود دارند که تاریخ جنگ کمتر به آن‌ها می‌پردازد. در کشورهای جنگ‌زده، تاثیر جنگ بعد از ختم آن تا سالیان سال ادامه دارد و مسیر زندگی چندین نسل را تغییر می‌دهد. در دنیا، ۷ میلیارد انسانِ سرگشته و گمشده هستند که می‌دانند جنگ یعنی چی. اما من هنوز به درک واقعی نرسیده‌ام که بدانم این گمشده‌های جنگ‌زده دنبال چی‌اند؟ جا؟ غذا؟ و یا....

فکر کنم دنبال چیزی‌ فراتر از نیاز... شاید فقط دیوانه‌ها بدانند کجای جهان زندگی می‌کنند و چی می‌خواهند. ما انسان‌ها با شامه سگ دنبال موفقیت‌های فرا‌نیازی خویش‌ایم، که بویش همه‌جا پیچیده و هیچ‌جا نیست. به همین دلیل، سرگشته‌های شبیه خودم با دماغ‌های سگی را رها می‌کنم به حال خودشان و از آنچه تاثیرگذارترین عامل در زندگی من و نسلم بود و است، می‌نویسم.

اگر امروز مجال دارم این کلمات را بنویسم، دلیلش دروغ‌هایی است که در کودکی گفته بودیم. اولین دروغ جعل هویت بود. اگر از این گوشه شهر به سمت دیگر شهر سفر می‌کردیم، هویت خود را آن‌قدر با‌مهارت تغییر می‌دادیم که نمی‌دانستند ما از کدام قوم‌ایم.

دلیلش این بود که این طرف شهر در دست جناح و قومی خاص بود و آن طرف به دست قوم و جناح سیاسی دیگر.

به همین دلیل نسل ما به معجزه دروغ باورمند شد و زندگی را ادامه داد. دروغ‌های ما بهتر از بی‌شعوری‌ای است که دوروبرم می‌بینم. این بی‌شعوری حالم را به‌هم می‌زند و دایره مکرر تهوع را در من به چرخش می‌آورد. به همین دلیل، کوشش نمی‌کنم صداقت نمایشی داشته باشم، برخلاف اکثر روشنفکرهای دوروبرم که مانند قورباغه‌ها در نیمه‌شب بانگ برمی‌آورند؛ بانگ برمی‌آورند انگار خوش‌صدایند، اما تنها چیزی که دارند توهم خوش‌صدایی است. دروغ، بی‌هیچ دروغی، از کودکی تا حال جان ما را نجات داده است؛ پس دروغ را بر بی‌شعوری ترجیح می‌دهم تا صادقانه دروغ گفته باشم. عدم صداقت ما ریشه در کودکی‌های ما دارد، ریشه در کودکی‌ای دارد که سال‌ها زیر یوغ اسارت جنگ بود. اسارت گلوله‌هایی که در آن بی‌شعوران بی‌شمار سیاسی و روشنفکر‌مابان مجاهد‌پیشه دست داشتند.

افغانستان در دوران حکومت طالبان - تصویر از David Turnley

مذهب و گلوله نمایش هر‌روزه نمایش‌نامه زندگی ما بود. رنگ سرخ در تمام پرده‌ها رنگین‌تر بود. جنگ امپراطور تنهای سرزمینی بود که در آن روزگار نفس می‌کشیدیم، که هنوز هم است. یادم می‌آید کوچک‌ترین برادرم در شبی به دنیا آمد که از آسمان گلوله می‌بارید. آن شب از ترس جنگ نتوانستیم مادر را به بیمارستان ببریم. من و پدر از خانه بیرون شدیم، هر لحظه ممکن بود جان خود را از دست بدهیم. از چند کوچه بالاتر زنی را آوردیم که تجربه قابلگی داشت. هرچند حرفه‌ای نبود، بهتر از آن بود که مادر را از دست بدهیم. بعد از این‌که قابله را آوردیم، برادرم سالم به دنیا آمد، اما هنوز روی سر برادرم داغی از ناخن‌های دراز قابله مانده، داغی که خنده‌دار و غم‌انگیز است. همان شب، من و پدرم به دست نیروهای ژنرالی افتادیم و با دروغ جان سالم به‌در بردیم. با یک دروغ توانسته بودیم «قابله» را بیاوریم. این اتفاق خوب‌ترین نمونه ارجحیت دروغ بر بی‌شعوری است. شوربختانه، در کشور ما هنوز هم  وضع همین‌سان است، اما با اندکی تفاوت...

اولین جنگی را که در زندگی‌ام شاهد بودم به یاد ندارم، اما همین‌ که چشم باز کردم، جنگ بود. اولین صدایی که به گوشم رسید، آواز وحشت‌آور گلوله و بمب و راکت و مین بود. من با صدای جنگ آن‌قدر خو گرفته بودم که کودکان همسن‌و‌سالم در دیگر کشورها با صدای موسیقی.

از زمانی که یادم می‌آید، فراری بودیم، فرار از وحشت و کشتار. ما به‌طور غریزی می‌خواستیم زنده بمانیم، می‌خواستیم نفس بکشیم، اگرچه اکسیژن شهر پر از نفرت و باروت بود. روزگاری که من و برادر بزرگم مدرسه می‌رفتیم، می‌بایست از ترس ارتش طالبانی که در راه بود قرآن یاد بگیریم. با این‌که ارتش طالبان در راه بود، جنگ‌های میان‌حزبی حکومت برهان‌الدین ربانی به‌شدت جریان داشت. در مزار همیشه سه جناح در حال جنگ بود. چگونه وحشتی را طالبان برقرار کرده بود که از جنگ‌های بین احزاب داخلی نمی‌هراسیدیم و به‌خاطر یاد گرفتن خطوطی بی‌مفهوم، که هرگز باورش ندارم، چند کیلومتر راه می‌رفتیم... هر روز پیش از نیش آفتاب و همگام با کنسرت‌های بی‌مورد خروس‌ها، دو کودک از مرکز شهر راه می‌‌افتادیم و سه کیلومتر به طرف شمال شهر می‌رفتیم. وقتی راه می‌افتادیم، جز خود‌مان کس دیگری را در شهر نمی‌یافتیم. در میانه راه، «یخن‌کنده»های شیعه‌مذهب زندگی می‌کردند. آن‌ها از سنی‌ها متنفر بودند، خصوصا دشمن مدرسه‌ای بودند که ما در آن درس دینی می‌خواندیم.

صبح زود، می‌توانستیم بدون تشویش از این راه رد شویم، اما هنگام برگشت، ارتش کودکانه چریکی‌ای داشتیم، با جمعی از بچه‌های مدرسه. هر روز، بی‌استثنا، به کمین چریک‌های کودکان شیعه برمی‌خوردیم، کودکانی که با چوب، سنگ و چاقو ما را بدرقه می‌کردند. ما هم بلد بودیم چگونه راه خود را از میان ارتش کودکان شیعه‌مذهب باز کنیم. جنگ‌های کودکانه ما آن‌قدر خطرناک بود که امکان داشت هر روز سری، پایی، دستی شکسته شود و شکمی دریده. چندین بار برای هم‌مدرسه‌‌ای‌های چریک ما این اتفاق افتاد، ولی من همیشه جان سالم به‌در بردم.

هفته‌ای چند بار، وقتی در مدرسه بودیم، جنگ‌های میان‌حزبی در می‌گرفت. ما بی‌خیال به راه خود ادامه می‌دادیم و غم برگشت به خانه از میان «کودکان» شیعه به‌کمین‌نشسته را داشتیم. چه می‌دانستم وقتی بزرگ می‌شوم، بیشتر رفیق‌هایم همان‌هایی می‌شوند که حداقل دو سال در کودکی با آن‌ها جنگیده‌ام؟ چه می‌دانستم روزی خواهد آمد که دیگر دغدغه مذهبی ندارم؟ چه می‌دانستیم؟

روزی از روزها، جنگ شدیدتر شد؛ ما در مدرسه بودیم. طالبان ناگهان شهر را گرفت. در جوی‌ها جز مرده‌ها و در خیابان‌ها جز تانک نبود. در راه برگشت از مدرسه بودیم، انگار جنگ بازی کودکانه ما بود. اما نخستین باری بود که انسان‌های بی‌شماری در برابر چشمانم خرد و خمیر شدند.

فقط صدای گلوله بود که موسیقی مرگ می‌نواخت. همان روز، یکی از عجیب‌ترین صحنه‌های زندگی خود را دیدم: جنگجویان مرده‌ها را بازرسی می‌کردند، تا مگر پولی پیدا کنند.

از مدرسه به خانه برمی‌گشتم. چند مرد، با دستار سفید و قد بلند، جیب مرده‌ها را جست‌و‌جو می‌کردند، پولشان را در کیسه خود می‌انداختند و خودشان را میان گِل‌و‌لای جو‌ی‌ها رها می‌کردند.

حکومت طالبانی سه روز نپایید که نیروهای ائتلاف ضد‌طالبان دوباره حاکمیت را در مزار گرفتند.

دوباره شهر از مرده‌های بی‌شمار پر شد، اما این‌بار با نمایشی عجیب‌تر از پیش روبه‌رو شدیم.

در روز دوم شکست طالبان، یکی از سربازان نیروهای ائتلاف ضد‌طالبان را در حال جست‌و‌جوی جیب‌های مرده‌ای دیدیم. سرباز متوجه ما شد و گمان کرد ما نیز طالبیم. اتفاق عجیب‌تر این‌که دوست من هم‌نژاد سرباز بود. او با دروغ کوچکی مرا نیز رهانید. سرباز وقتی دید با او هم‌نژادیم، بی هیچ ‌پرسش و پاسخی مرا رها کرد، اما اگر از نژاد دیگری بودیم، یا اگر دوستم هم‌نژاد و هم‌زبان‌شان نمی‌بود، چه بلایی بر سر ما می‌آمد؟ نمی‌دانم.

حالا شما بگویید چگونه دروغ را رها کنیم، در سرزمینی که همیشه دروغ ما را نجات داده است؟

کودکی ما این‌گونه گذشت. با نمایش رنگ قرمز در نمایشگاه‌های خیابانی. مرگ فستیوال همیشگی شهر کودکی‌های ما بود. قصه‌های زندگی تلخ‌تر و وحشتناک‌تر از این است.

حالا از آن اتفاق‌ها چندین سال می‌گذرد. من هنوز کودک شش ساله‌ای را نصیحت و نوازش می‌کنم که فراموش کند. اما نه‌تنها فراموش نمی‌کند، که مرا به تمسخر و سرزنش می‌گیرد، مرا وامی‌دارد که در ۲۸ سالگی برایش دنیای کودکانه بسازم تا عقده‌های نداشتن کودکی را فراموش کند.

این کودک با هیچ چیزی راضی نمی‌شود، با هیچ چیزی کنار نمی‌آید به‌جز از کودکی.

شاید روزی با مساله کنار بیاید که این مرد ۲۸ ساله به سرانجام رسیده باشد.

تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More