شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.

اتاقی از آن خود و هفت کودک یتیم

تماسم را صدای بغض‌آلودی پاسخ داد. پس از عرض تسلیت، آدرس خانه بازعلی را ‌پرسیدم. گفت: «چارقلا، جماعت‌خانه چمندی، پشت تپه وزیر اکبرخان.»

منطقه اعیان‌نشین «وزیر اکبرخان» در منطقه سبز امنیتی کابل قرار دارد. سرتاسر تپه را درختان سبز ناجو/کاخ پوشانده است. بزرگ‌ترین پرچم افغانستان در همین تپه قرار دارد. این تپه زیبا کم‌کم به تفریح‌گاه شیک مردم کابل بدل شده است. وزارت شهرسازی پروژه‌ای را برای زیباسازی این تپه روی دست گرفته است. پشت تپه اما یک منطقه اعیان‌نشین نیست. در پشت تپه، کوچه‌های تنگ و تودرتوی چارقلای وزیرآباد قرار دارد. کوچه‌های خاک‌آلود چارقلا از شلوغ‌ترین کوچه‌های کابل است. پس از هر چند متر، چاله بویناک و پر از گندآبی افتاده که سرتاسرش را مگس پوشانده است. از سر و روی کوچه‌ها فقر می‌بارد. بعد از حدود یک ساعت و نیم سرگردانی به جماعت‌خانه چمندی رسیدیم. از دکان‌دارها سراغ بازعلی را گرفتیم. یکی از آن‌ها گفت: «همو سربازی که دیروز شهید شد؟» تایید می‌کردیم. با انگشت اشاره دروازه یک پله‌ای را نشان داد. دم در، مرد جوانی ایستاده است. خودش را معرفی می‌کند. خواهرزاده بازعلی است. او ما را داخل حیاط هدایت می‌کند. سمت راست حیاط وارد یک اتاق می‌شویم.

«… باید از شما بخواهم اتاقی را مجسم کنید، اتاقی مانند هزاران اتاق دیگر» که هیچ پنجره‌ای ندارد. پنجره‌ای به سمت دریا، دشت، کوه، مناظر زیبا، تپه وزیر اکبرخان که هیچ، حتی پنجره‌ای به سمت کوچه‌های بویناک چارقلا هم ندارد. 

در سمت چپ اتاق انبوه تشک و بالشت سر به سر گذاشته شده است. سمت راست زنان روستایی نشسته‌اند. زن جوان گریانی می‌آید. روبه‌رویم می‌نشیند. چشم‌هایش به دو تشت غرق خون می‌مانند. بر شانه‌هایش ماتم کشته شدن شوهر و مسئولیت سنگین فرزندانش، بر شانه‌هایش بار صدها سال تاریخ تلخ مردانه و بار فرهنگ و آیین مردانه‌ای که او را از تحصیل بازداشته و هرگز اجازه نداده شغل و تجربه کاری و معاش داشته باشد، بر شانه‌هایش کرایه خانه، غم نان و طلبکارهای شوهرش؛ بر شانه‌هایش این‌ها همه سنگینی می‌کند. او همسر بازعلی است. نامش قمر است. از قمر در مورد بازعلی می‌پرسم. در میان گریه‌هایش می‌گوید: «ساعت شش شام بود که به من گفتند زخمی شده. ضعف (غش) کردم. پسان‌تر سر و پا کنده به طرف شفاخانه رفتم. بازعلی برای وطنش یک قهرمان بود. به‌خاطر کودک‌هایی که مکتب می‌رفت جانش را قربان کرد، ولی با من نامردی کرد. من و اولادهایم را تنها گذاشت. مرا هر  دم شهید گذاشت.»

ساعت ۸:۵۵ بامداد روز دوشنبه ۱۰ تیرماه ۱۳۹۸ انفجار قدرتمندی شهر کابل را لرزاند. مهاجمان به ناحیه ۱۶ شهر کابل حمله کرده بودند. در این حمله دست‌کم چهار نفر کشته و ده‌ها نفر زخمی شدند.

واحد ویژه وزارت داخله در همکاری با حوزه ۱۶ امنیتی کابل و ریاست امنیت ملی افغانستان برای مهار حمله مامور شدند. آن‌ها دور محل حادثه چندین کمربند امنیتی انداختند. ماموریت دشواری در پیش رو بود. مهاجمان همراه با پیکا (یک نوع اسلحه روسی مشابه مسلسل) وارد یک واحد مسکونی شده بودند. دورتادور این ساختمان را مسجد، مکتب، واحدهای مسکونی، تلویزیون شمشاد، فدراسیون فوتبال، ریاست ملی بس (اداره اتوبوسرانی) و دیگر نهادهای دولتی پر کرده بود. انفجار هم در زمان پر ازدحام روز به وقوع پیوسته بود. مهاجمان مسجد پیشروی ساختمان را آماج حملات قرار دادند. تمامی شیشه‌های مسجد و ساختمان‌های اطراف شکسته بود. نیروهای امنیتی افغانستان باید تمامی نهادها و ساختمان‌ها را از غیرنظامیان خالی می‌کردند. وابستگان کسانی که در نهادها و ساختمان‌های اطراف انفجار گیر افتاده بودند به محل حادثه هجوم آورده بودند. خبرنگاران نیز به این جمع پیوستند. نیروهای امنیتی باید مانع ورود آن‌ها به محل حادثه می‌شدند، آن‌ها باید به مردم توضیح می‌دادند در یک محل تجمع نکنند و نکات ایمنی را در نظر بگیرند. 

عملیات از طریق هوا و زمین شروع شد و تا ساعت پنج عصر ادامه یافت. سربازان واحد ویژه باید به کودک‌هایی فکر می‌کردند که هرچه زودتر لازم بود از منطقه خطر دور شوند؛ آن‌ها باید به امنیت شهروندان فکر می‌کردند و به سرزمینشان و وظیفه‌شان. در آن لحظه مهاجمان به چه چیزی فکر می‌کردند؟

بازعلی، سرباز واحد ویژه وزارت داخله در آخرین لحظات ماموریت، هنگامی که تصور می‌کرد ساختمان از وجود مهاجمان به کلی پاک شده و مشغول رسیدگی به وضعیت زخمی‌ها و کشته‌شده‌های حادثه بود، مورد حمله آخرین مهاجم قرار گرفت و در همانجا جان باخت.

گروه طالبان مسئولیت این حمله را به عهده گرفت.

قمر با اشتیاق شورانگیزی از بازعلی حکایت می‌کند. او پی‌درپی در مورد همسرش می‌گوید؛ روایتی با گرما و هیجان نخستین روزهای یک عشق آتشین: «لوبیای دست‌پخت مرا خوش داشت. همیشه در کار خانه با من کمک می‌کرد. وقتی که از سفر می‌آمد، ظرف‌ها را می‌شست، خانه را جارو می‌زد. می‌گفت تو با اولادهایت بنشین، من خانه را پاک می‌کنم. او مرد بسیار خوبی بود.»

بازعلی در ماه گرم جوزا/ خرداد ۳۲ سال پیش در روستای شولوکتوی دند غوری استان بغلان زاده شد. او مکتب را تا کلاس یازدهم در دند غوری و پل خمری بغلان خواند. ۱۳ سال پیش، هنوز جوانی بازعلی گل نداده بود که به قطعات خاص پلیس پیوست. او در همان سال‌ها با قمر ازدواج کرد. قمر دختر عموی بازعلی است. بازعلی و قمر سپس به کابل آمدند. هفت فرزند حاصل این ازدواج است. آن‌ها نخستین فرزندشان را تمیم نام گذاشتند. قمر می‎گوید بازعلی آرزو داشت تمیم برای تحصیل به خارج برود. قمر می‌گوید کمر تمیم زیر بار این همه مسئولیت خم خواهد شد. تمیم تنها ۱۰ سال دارد.

حالا قمر مانده و اتاقی که از آن خودش نیست. اتاقی که بازعلی به‌خاطر کرایه آن ماهانه پنج‌هزار افغانی می‌پرداخت. بازعلی رتبه دوم سارن (ستوان دوم) داشت. او ماهانه تنها بیست هزار افغانی حقوق می‌گرفت.

ویرجینیا وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» یک جمله مشهور دارد: «زنی که می‌خواهد داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد.»

قمر که قرار است سرنوشت خود و هفت فرزندش را بنویسد، نه پولی دارد، نه اتاقی از آن خود.

هنگامی که زن جوانی با هفت فرزند در خطرناک‌ترین شهر دنیا همسرش را از دست می‌دهد چه چیزی بیشتر او را ضربه خواهد زد؟ خاطرات روزهای خوش، تنهایی، مسئولیت بزرگ‌کردن فرزندان، غم نان، کرایه خانه، قرض‌داری‌ها، بیکاری، سختی‌های یک آینده موهوم؟ کدام یک از این‌ها بیشتر قمر را خواهد ترساند؟ بسیار دلم می‌خواهد بدانم اولین چیزی که با مرگ باز علی در ذهن قمر گذشته چیست؟ صدای قمر مرا از این فکرها بیرون می‌کند: «من چطور او را از یاد ببرم؟ از کدام خاطره زودتر بگویم؟ من چطور بی او زندگی کنم؟»

سکوت در اتاق مستولی می‌شود. قمر سکوت را می‌شکند: «او قرض کرده بود تا ما نان بخوریم. من باید کار کنم و قرض‌های بازعلی را بدهم که بازعلی در آن دنیا وام‌دار کسی نباشد.»

قمر آخرین بار دوقلو به دنیا آورد. دو کودکی که به سر و دوش مادرشان می‌پرند، چهره سفید دارند. هنوز نمی‌توانند حرف بزنند. یکی از آن‌ها را در آغوش می‌گیرم. به یاد جمله‌ای از ویرجینیا وولف در کتاب اتاقی از آن خود می‌افتم: «پس مادران ما چه کردند که هیچ ثروتی نداشتند تا برای ما بگذارند؟» باید به این پرسش کمی دست ببریم: «پدران این جامعه چه کردند که مادرانش هیچ ثروتی نداشته باشند.»

بر فراز تپه وزیر اکبرخان می‌ایستم. حالا می‌توانم دو سوی تپه را به خوبی ببینم. این تپه مردم شهر را به دو دسته نابرابر تقسیم کرده است. یک طرف خانه‌های گلی چارقلا افتاده است. خانه‌های کارمندان ساده شهرداری، معلم‌ها، ترافیک‌ها، کراچی‌وان‌ها، کارگرها، نانواها، بیکارها، یتیم‌ها؛ خانه‌های خسته، خاک‌آلود و غمگین سر به سر افتاده‌اند. مثل تلنبار شدن درد در یک دل عزادار.

در سوی دیگر اما ساختمان‌های لوکس وزیر اکبرخان قرار گرفته است. خانه وزرا، سفیرها، سفارت‌خانه‌ها، تلویزیون‌ها، شرکت‌های درجه یک، فروشگاه‌های شیک، سوپرمارکت‌های شلوغ، ان‌جی‌اوها، موسسات خارجی، کافه‌های روشنفکرهای الکی، مهمان‌خانه‌های وکلای پارلمان. ساختمان‌های شیک از دور برق می‌زنند.

به سوی وزیر اکبرخان سرازیر می‌شوم. مردی می‌خواهد وارد یک رستوران شود، گروهی از بچه‌ها با قوطی‌های اسپندی در دست به سویش می‌دوند. صدا می‌زنند «کاکا پیسه/پول بده». مرد با لحن خشنی می‌گوید: «پیسه ندارم.» یکی از کودکان صدا می‌زند: «دروغ نگو، از دور بوی دالر میتی.»

در خم یک کوچه پیچ می‌خورم. هنوز به این سوال فکر می‌کنم: «چه آینده‌ای در انتظار هفت فرزند بازعلی است؟»

 

 

خبرنگار
تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More