راپورت خفیه نویس؛ الشاخ؟ ما الشاخ و ما ادریک ماالشاخ
صبح علی الطلوع با صدای ماساژر موبایل از خواب نازنین بیدار گشته دیدم یکی پیغام داده که من صغرا هستم و این نمره جدید تلفن من است. فهمیدم عیال است و قصد آشتی دارد، هیچ محل ندادم، موبایل را قطع نموده تا ظهر خوابیدم.
از دو طرف گرفتار شدیم، یک طرف نمیدانم با کدام رو به سراغ وحیدخان کشیکچی بروم، و از طرف دیگر منزلی که در آن منزل خود آدم ساکن نباشد، چون بیابانی بی آب و علف است.
تن به قضا داده چای و پنیر میل کرده به دربخانه مشرف شدم. هفتاد بار خدا را شکر وحید خان در دفتر نبود و نوکر دوم دربخانه مرا به اشکوب بالایی نزد آقا برد.
دیدم میرزا جعفر خان مدعی العموم نشسته کنار آقا و دارد یک چیزهایی را در موبایل معظم مبارکه نشان آقا میدهد. آقا هم چنان غرق در موبایل بود که اصلا ورود مرا درک ننمود.
دو بار سلام کردم تا بالاخره آقا از موبایل فارغ شد و آن را کنار گذاشته و به میرزا جعفر گفت: بیا، این هم واسطه امنیه و خفیه، بگو هر چه به من گفتی.
میرزا جعفر گفت: حکایت اینستاگرام است که دهها تن از شاخهای مملکت در آن متجلی شده و هر کدام از یک طرف شاخشان را به یک جای مملکت فروکرده و الیوم هیچ خطری به قاعده اینستاگرام برای مملکت مضر نیست.
آقا پرسیدند: شاخ دیگر چه حکایتی است؟
میرزا جعفر خان گفت: شاخ یک نوع اشخاص هستند که معروفیت داشته هزار فوت و فن بلد بوده و از همین بابت هر کدام چند کرور پیروانی برای خودشان مجتمع کرده و به مثل گروهکهای منافق و معاند و شیطان پرست عمل مینمایند.
آقا به من فرمودند: شما خبر دارید که این شاخ ها در مملکت عملیات مینمایند؟
عرض کردم: هر کس از رعایای مملکت که داخل این فرقه اینستاگرامیه بشود، از شاخها مطلع است، ولی من نمیدانم خطر اینها چقدر است؟
میرزا جعفر خان هجمه نموده فرمود: چطور نمیدانی؟ والله قسم که این شاخها بقاعده ده دونالد ترامپ و روسای یوروپ و اعراب و اسرائیل خطر دارند.
آقا قدری گیج شده و مثل اشخاصی که به تماشای مسابقه فرنگی پینغ پونغ شرفیاب شده هی به من و میرزا جعفر نگاه مینمود.
یکهو از آن پشت صدای غلامعلیخان آمد که گفت: از اعاظم شواخ یکیشان همان امیرخان مطرب تتلوست.
آقا پرسید: همان شخصی که هیکلش را خالکوبی نموده و شعر فرنگی میخواند؟
عرض کردم: احسنت...
میرزا جعفر گفت: این امیرخان مطرب مثل فرشته است در برابر شاخ الشیاطین اینستاگرام و حکما باید درب اینستاگرام را گل بگیرید تا مملکت امنیت داشته باشد...
آقا به میرزا جعفر گفت: این شاخها را یکی یکی اسم ببر و بگو چه خطری برای مملکت دارند و چه مینماید؟
میرزا جعفر گفت: یکی شان یک رجل رقاص است در عثمانی...
آقا از من پرسید: برای امنیت خطر دارد؟
عرض کردم: والله چه عرض کنم...
میرزاجعفر گفت: یک شاخ است که دوغ و روغن و گوشت خام و موز را مخلوط میکند و میخورد...
آقا پرسید: این برای امنیت مملکت خطر دارد؟
میرزا جعفر گفت: یکی شان زنی است که همه جای صورتش را عمل جراحی کرده عینهو عزرائیل...
آقا پرسید: برای امنیت مملکت....
میرزا جعفر گفت: یکی شان یک مرد قصیرالقامه هست که به هرکس فحش میدهد...
آقا پرسید: به ما فحش میدهد؟
میرزا جعفر گفت: نه، به شاخهای دیگر فحش میدهد، ولی یک شاخ در اتازونی هست که ادعای پادشاهی کرده، شبیه نسوان است...
آقا پرسید: برای امنیت.....
میرزا جعفر گفت: بعض شاخها دایم انتحار مینمایند....
آقا پرسید: مثل داعش که در شوارع عملیات مینمایند؟
میرزا جعفر گفت: نه، فقط جلوی دوربین انتحار مینماید...
آقا سووال کرد: برای امنیت ما خطر دارد؟
میرزا جعفر گفت: بعض شاخها دایم دابسمش نموده حرکات کومدی مینمایند...
آقا پرسید: دابسمش چه عملی است؟
عرض کردم: صدای اشخاص را پخش نموده شبیه آنها ادا در میآورند
آقا پرسید: این برای امنیت خطر دارد؟
میرزا جعفر یکهو ناراحت شده به آقا فرمودند: پس ما چه کنیم؟ الآن سه روز است ملت غیور منتظرند که حضرتعالی امر نمایید تنگه هرمز را مسدود نماییم، حالا که تنگه هرمز را مسدود نمینمایید لااقل دستور بفرمایید اینستاگرام را مسدود کنیم.
آقا فرمودند: حکما در این مورد تصمیم خواهیم گرفت، فعلا یکی دو تا از این شاخها که بیشتر فرو رفته دستگیر و تمشیت نمایید تا ببینیم فردا چه میشود.