راپورت خفیه نویس؛ مردی که میخواست سلطان باشد، ولی نمیشد
امروز اول صبح به دربخانه رفته مشغول کتابت راپورت گشتیم. چای خورده، گشتی در فضای مجازی زدیم. فعلا در همه جا خبر از میرزا حسینخان تتلوست که یک فقره اکتور بوده که به اشکال فرنگی تصنیفهای بازاری میخواند و یکی از معروفترین ترانههایش ترانه «جیگیلی جیگیلی» است. این شخص در ایام انتخابات اعلان طرفداری از آیتالله رئیسی که نماینده فرقه محافظهکاران بود گشته و اغلب طرفداران رهبری و سائر علمای اعلام از اینکه وی به دین مبین مشرف گشته ابراز خوشحالی مینمودند. گویا چند ماهی بود که به ترکیه عثمانی مهاجرت نموده و از اعمال خود ابراز ندامت نموده و در چند روز گذشته یک فقره اظهارات توهینآمیز به سیدالشهدا نموده فعلا علمای اعلام مثل خر لنگ که در ترکیب آهک و گلگیر کرده باشد، حیران ماندهاند. آقا حمید رسائی که طرفدار دولت احمدی نژاد بوده و از حامیان تتلو و معاند رفرمیستها بوده دستور قتل او را صادر کرده. فعلا هر کسی که هنوز عمامه پیچیدن را هم یاد نگرفته، در دادن حکم مهدور الدم بودن بلامانع است.
حکومت خراسان هم هنوز هیچ اطلاعیهای چیزی اعلان نکرده که اصلا نه خانی آمد نه خانی رفت. گویا بعد از آن اعلان خودش یک فقره مکتوب هم در اینستاغرام منتشر نموده که «از این که از این بیشرفها حمایت کردم، حلالم کنید.» البته توضیح نداده که منظورش از بیشرف کی هست، ولی فعلا در مملکت هر کس از الفاظ «این بی شرفها»، «این جاکشها» و «این دزدها» استفاده کند معلوم است که منظورش طرفداران رهبری بوده و نیازی به توضیح بیشتر ندارد.
ساعت دو بود که رفتیم اشکوب عمارت آقا که منتظر بودند. فرمودند: چه خبر؟
عرض کردم: غیر از اینکه ملت عزاداری نموده و مثل همیشه جماعت مداح همه کارهاند خبری نیست.
آقا فرمودند: این پسرک چه شد؟
عرض کردم: تتلو را میفرمائید؟ مثل طوق لعنت مانده گردن همان مشهدی ابراهیم رئیسی و سلطان خراسان. حاج حمید رسایی هم حکم قتلش را صادر کرده.
آقا فرمودند: اگر قرار باشد با این چیزها حکم قتل کسی را صادر کنند، باید حکم قتل یک میلیون نفر را صادر کنند.
عرض کردم: قربان آدم چیز فهم.
آقا فرمودند: فعلا قضیه نیویورک از اهم قضایاست، داریم تصمیم میگیریم که چه کنیم.
هیچ عرض نکرده و ساکت ماندم.
فرمودند: نظر شما چیست؟
عرض کردم: من تخصصی در این مورد ندارم، نظری هم ندارم.
آقا فرمودند: خدا را شکر یک نفر پیدا شد که گفت چون تخصص ندارم نظر نمیدهم.
آقا فرمودند: بهتر است اصلا در جلسه شرکت نکنند. یعنی چون آنها میخواهند که ما در جلسه شرکت کنیم، پس بهتر است نکنیم. البته شاید هم بهتر باشد در جلسه شرکت کنیم که تهدید را به فرصت تبدیل کنیم، که البته معلوم نیست که بتوانیم این کار را بکنیم یا نه و اگر نتوانیم این کار را بکنیم، بهتر است اصلا شروع به این کار هم نکنیم. ولی از طرف دیگر بهترین دفاع حمله است، بهتر است برویم در جلسه و موضع تهاجمی بگیریم. که در این صورت ممکن است آنها هم موضع تهاجمی بگیرند.
من فقط به اظهارات آقا گوش میکردم و چون میدانستم آخرش به همان جای اول میرسد چیزی نمیگفتم.
آقا فرمودند: شما چه نظری داری؟
عرض کردم: من هیچ نظری ندارم.
آقا فرمودند: باید یکی از همان کتابها را میآوردی با یک آدم پختهای مشورت میکردیم...
عرض کردم: مثلا چرچیل؟
آقا فرمود: نه، چرچیل را قبول ندارم.
عرض کردم: مثلا مرحوم مصدق؟
آقا فرمودند: نه بابا، مصدق آدم عامی بود.
عرض کردم: ژنرال دوگل؟
آقا فرمودند: نه، اوهم اصلا سیاست خارجی سرش نمیشد.
عرض کردم: مثلا استالین؟
آقا تاملی کردند: باز این یکی بهتر است.
عرض کردم: مثلا کی سینجر؟
آقا سری تکان داد: آدم عجیبی است، الآن 90 سال بیشتر دارد
عرض کردم: بله، ولی هنوز کار میکند.
آقا فرمودند: همین جواد ظریف خودمان خوب است، ولی موقعی خوب است که روبه رویش آدمی مثل اوباما باشد، نه روبروی این مردک دهان دریده.
عرض کردم: اتفاقا این طوری از نظر دیپلماتیک بهتر است.
آقا فرمودند: به نظر تو من چه عیبی دارم؟
عرض کردم: همان که الآن توی مغزتان میگذرد.
آقا فرمودند: تصمیم گرفتن کار سختی است، قبول کنید؟
گفتم: بله، کار سختی است.
گفت: فردا یکی از کتابها را بیاورید. شاید استالین.
میرزا ابراهیم خفیه نویس