راپورت خفیهنویس
ساعت دو از دسته گذشته، وارد دربخانه شدیم. میرزا وحید خان، کشیکچی آقا آمد جلو. فرمودند آقا تازه نماز عصر را خوانده، دارند رمان « برباد رفته» قرائت مینمایند و تا وقتی اشلی از سفر برنگردد و نگرانی اسکارلت برطرف نگردد، به خواندن این فصل ادامه میدهند. ده دقیقهای منتظر ماندیم. از هفته قبل میرزا محمودخان رئیس امنیه به این حقیر امر کرده یوم و لیل راپورت وقایع اتفاقیه را از اقصی نقاط مملکت، بلکه از لبنان و عراق عرب و شامات و سایر ممالک محروسه جمع آوری کرده خدمت آقا تقدیم نماییم که حضرت آقا در جریان قضایای مملکت باشد. اگرچه هر کس از رعایای مملکت میداند شخص آقا خود با از ما بهتران مربوط بوده و جن و انس با السنه مختلفه خبر به ایشان میرسانند.
میرزا محسنخان، عسگرباشی سابق از کرامات آقا گفته که یک روز عرض کردم آقا! این نسوان مملکت یک نوع ارسی پا میکنند که شبیه سم اجنه است، آقا فرمودند: « لیدی گاگا هم همین ارسی را پوشیده. میرزا محسنخان این را که شنیده یکهو به حال غش دچار شده، از این همه علم و عظمت. واالله اعلم».
وارد که شدیم، آقا خندهای فرمودند و اشارهای به یک فقره کتاب قطور که جلد آن روزنامه بود، نموده، گفتند: رمان خوبی است، حیف از آن زنک اسکارلت ضعیفالنفس که اگر کمی از اراده اوشین را از خودش نشان میداد، ما از او راضی تر بودیم. عرض کردم: چه بگویم! این علوم و حکمتها نزد شماست، ما چه میدانیم. فرمودند: این حرفها بیرون درز نکند. عرض کردیم: صم بکم هستیم. فرمودند راپورت چه داری؟
عرض کردیم: در شهر شایع شده که واردات تمام خودروهای فرنگی دست چهار خانواده است و رعایا از این امر بسیار ناراحت و خشمگیناند، آقا ابرو در هم کشیده و فرمودند: دست کدام خانوادههاست؟ عرض شد خانواده دال و شین و کاف و لام. آقا فرمودند: قرار نبود دست خانواده لام باشد. این خانواده لام که خودشان اراضی و معادن را دارند، دیگر چه نیاز به واردات اتومبیل دارند؟ عرض شد: ظاهرا خودتان اجازه فرمودید. فرمودند، هر چهار تا را از چهار خانواده بگیرید و بدهید به خانواده میم و ب و ص. به لام هم بگویید به همان معدن قناعت کند، برای لامبورگینیهای او خودمان یکی را پیدا میکنیم.
دیگر اینکه بعض اکتورهای سینما عارض شدهاند که به میرزا بهروز خان وثوق الدوله اجازه بدهند برگردد مملکت. میرزا پرویزخان آکتور هم یک فقره فیلم ساخته و در اینستاگرام اعلان نموده که بهروزخان به مملکت برگردد. از سوی دیگر راپورت کردند که سالی دویست و پنجاه هزارمهندس و طبیب ایرانی به فرنگ میروند و دیگر برنمیگردند. و البته کسی درخواست برگشت طبیب و مهندس را نکرده. چه کنیم؟ آقا فرمودند: خداوند روح الله را بیامرزد، ایشان کلا از یک فیلم خوشش آمد و آن فیلم گاو بود. اگر قرار بود کسی از سینمای سابق برگردد به مملکت به گفته آقای بزرگ همان گاو بود که فعلا گاو به اندازه کافی در مملکت داریم. لازم نیست! از سینمای قبل از انقلاب همین یکی بس است. بعد زیر لب خواندند: « در خانه اگر کس است، یک حرف بس است» از بیرون اتاق صدای غلامعلی خان ملیجک باشی آمد که گفت: احسنت احسنت. آقا به بنده تفقد کردند: ادامه بده. این غلام برای خودش یک چیزی میگوید.
عرض شد: دیگر آنکه امام جمعه اصفهان فرموده « روایت داریم که اگر هر فردی سه هفته نماز جمعه را ترک کند باید خانه را روی سرش خراب کرد». آقا یکهو به ما خیره شده، بقاعده چند دقیقه. ترسیدیم. یکهو چنان خندیدند که ما هم مجبورا خندیدیم. نگاهی به من کرده و آهسته گفتند: با این علما چطور است که این مملکت هنوز یک خانهاش سرپاست؟ خدا پدر مرحوم حسنی را بیامرزد که ما را میخنداند، این ها فقط ما را میگریانند.
دیگر آنکه عرض شد یک نفر دختر بچه پنج ساله افغان در نجف آباد مورد تجاوز به عنف قرار گرفته و نماینده این شهر گفته اعلام این خبر موجب التهاب بیشتر میشود، و خواسته که این خبر را کشش ندهند. آقا پرسیدند: متجاوز قاری قرآن نبوده؟ عرض کردیم نه. فرمودند بدهید پدرش را در بیاورند تا دیگر در مملکت ما به ناموس این ملت تجاوز نشود، مملکت حساب و کتاب دارد. این نمیشود که یک ناظم مدرسه که نه به مسائل قرآنی وارد است و نه آشنایی با فقه و اخلاق دارد به بچههای مردم تجاوز کند. آقا این را که فرمودند بقاعده ده دقیقه مثل لبوی تنورپخته شمیرانی قرمز شده بودند و من هم از ترس جیک نمیگفتم.
چند دقیقهای که گذشت آقا فرمودند: ادامه بده. عرض کردیم: میرزا ابراهیم خان رئیسی اعلان کرده که قرار است در آستان قدس رضوی دانشگاه هنر دایر نمایند. تا این جمله را گفتیم آقا صیحهای کشیده، فیالفور وحید خان کشیکچی و غلام ملیجک وارد شده، ده پانزده قراول و یساول آمده دست و پای مرا بسته، طبیب آوردند. غلام زیر گوشی گفت: مگرهزاربار نگفتم خبر بد را یک دفعه به آقا نده، قلب آقا طاقت ندارد. از ترس گفتم: به جان حضرت صاحب الزمان حرفی نزدم، فقط گفتم میرزا ابراهیم خان رئیسی میخواهد در بلاد خراسان دانشگاه هنر دایر کند. غلام یکهو صحیهای کشید و به حال غش افتاد. مانده بودیم این دومی را چه کنیم. طبیب بالای سر غلام آمد و نبض گرفت. کشیکچی زیر گوش طبیب گفت: چیزی نیست، خودش را به این حال زده که نزد آقا عزیز بشود، برای خودش آکتوری است. آقا کم کم حالش خوب شد و گفت: اینکه گفتی مضحکه بود و شوخی است یا واقعا میرزا ابراهیم خودش همین حرف را به عینه گفته؟ عرض شد: مامور خفیه ما به گوش خودش شنیده. وگرنه تا راوی ثقه نباشد، ما خبر به شما نمیدهیم. غلام که دید کسی به او توجه ندارد، کم کم بلند شد و گفت: آنوقت می خواهند چه درسی در دانشگاه هنر خراسان بدهند؟ موسیقی که حرام است، رقص هم که نعوذ بالله کلا حرام است، سینما هم که سلطان احمد خان خراسانی اجازه سینما در آن بلاد نمیدهد، تیارت هم که بدتر از سینما، دیگر چیزی نمیماند. آقا به نرمی لبخندی زده و فرمودند: بیشتر که فکر کردم دیدم باب اجتهاد وسیع است، هنر معنای اعم دارد: همین هنر آشپزی خواهر رزا منتظمی، همین هنر گلدوزی، همین هنر خیاطی، همین هنر باغبانی، همین هنر سوزندوزی، همین غلامعلی خان که بدون نت سوت بلبلی میزند،همین هنر منبت کاری. اینها را که گفتند، غلام چشمهایش پر از اشک شد و گفت: خدایا! ما کجاییم؟ آقا کجاست؟ آقا یک نگاه پر از محبت به غلام کردند که خم شد و ارسیهای آقا را بوسید.
آقا پرسید: همه خبرها را گفتید جز اینکه روز قدس چه خبر شد؟ عرض کردیم: همه چیز به خیر و خوشی برگزار شد، هجده هزار اتوبوس فقط در تهران، دوازده هزار موتورسیکلت، حدود هشت هزار و نهصد پرچم آمریکا، اسرائیل و عربستان آتش زده شد، سه هزار کراواتی داشتیم؛ سه هزار و دویست نفر-ساندیس فقط مرد موبورنما، ۱۴۳ هزار تراکت، ۱۱ هزار پلاکارد هشت متری، ۱۹ میدان قدس هم ساخته شد که یکی از آنها را فقط ۴۲ نفر حمل میکردند. تمام مراجع تقلید از مردم دعوت به راهپیمایی کرده بودند که البته خودشان مریض احوال بودند نیامدند و چهار هزار عکس هم در عرض دو ساعت توسط مهندسین خبره فوتوشاپ شد که باعث شد عکس حدود هشت میلیون جمعیت راهپیمایی کند. البته یک شعار هم در تهران داده شد که مردم میگفتند: « فینگیلی آمریکا، جینگیلی اسرائیل، درد بگیرید، کوفت بگیرید، ایشالا بمیرید» که بین علما اختلاف بود که این شعار مستحسن است یا قبیح؟ آقا خنده معنی داری کردند که بعدا من هرچه تلاش کردم معنی آن را نفهمیدم، ولی ایشان فرمودند: « اشکالی ندارد، زمان جوانی ما یک گروه بیتلز بود که خیلی از همین حرفها میزدند که دهها برابر حرفهای افرادی مثل ژان پل سارتر مخاطب داشت، اگر همین نوع رپ اسلامی وارد بشود، جهان راتکان خواهیم داد. من خودم یک بار اشعار یک خواننده آمریکایی به نام امینم که خودش را نعوذ بالله خدای رپ یا « رپ گاد» خوانده گوش دادم، در شش دقیقه ۱۵۶۰ کلمه را گفت، من همین میرزا معلم دامغانی را مامور کردم، حساب کرد که اگر یکی از همین رپ خوانهای مسلمان که الحمدالله در دنیا تعدادشان رو به تزاید است، اگر کل جزو سی ام را با همین سرعت بخواند، در ۹ دقیقه و ده ثانیه کل جزو سیام را میخواند. این یعنی ما به قلب جوانان جهان راه پیدا کنیم. البته من قبلا آهنگ جیگیلی جیگیلی میرزا حسینخان تتلو که از مطربین مومن است، شنیدم، کمی آزرده شدم، ولی بعدا عادت کردیم. ما باید وارد بشویم به این رپ فارسی و روز قدس روز مبارکی بود برای این. این حرفها را که آقا فرمودند، نه فقط من و آقا وحید کشیکچی باشی، بلکه غلامخان هم اگر جوالدوز هم میزدی صدایش در نمیآمد. واقعا آقا کجا را میبیند و ما کجا را؟ این التراب و رب الارباب!
آقا فرمودند: از اتفاقات خارجه و یوروپ و اتازونی چه خبر دارید؟ عرض کردیم که قرار است کیم جونگ اون سلطان کره علیا به دیدن دونالد خان رئیس اتازونی بروند، فرمودند، بقاعده ارزنی اهمیت ندارد، از آن یکی کیم چه خبر داری؟ منظور آقا از آن یکی کیم یکی از خواتین ارمنی اتازونی است که از حیث جمال صورت و عظمت اسافل شهره خاص و عام است. عرض کردیم اتفاقا هفته قبل کیم خاتون رفته بوده به ملاقات دانلدخان و شفاعت یک پیرزن سیاهپوست را کرده بود که بیست سال قرار بود زندان برود و با این شفاعت پیرزن از زندان آزاد شده و رعایای اتازونی یوما و لیل به شکرگزاری از رافت دانلدخان مشغول اند. آقا آبرو در هم کشید و در کتابچهای که کنارش بود چیزی نوشته و به وحید خان کشیکچی گفت: به فاطمه خانم خبر بدهید بیاید ملاقات. کشیکچی پرسید: کدام فاطمه خانوم؟ فرمودند همان الهام خاتون چرخنده که تغییر نام به فاطمه زهرا داده و ابراز ارادت کرده بود و به وی هجمه کرده بودند، بگو بیاید چیزی بخواهد. بعد نگاهی به حقیر کردند و گفتند: رسیدگی به امور زندانیان از اهم امور است، ما خودمان یک روز انفرادی بودیم، هنوز بعد از چهل سال هنوز یادمان نمیرود. با خودمان گفتیم حبذا بر این رافت، مرحبا بر این مردمداری.
یکهو میرزا وحید خان وارد شده زیر گوش آقا یک چیزی گفتند، آقا فرمودند، از سفارت روسیه یک نفر آمده، پنج دقیقه دیگر ملاقات داریم، خلاصه کن و باقی خبرها را بگو.
عرض شد: قیمت سکه به دو و نیم میلیون رسیده، فرمودند ریال یا تومان؟ عرض شد تومان. فرمودند: دیگر چه؟ گفتیم دیگر اینکه سردار قاسمخان درباره انتخابات عراق و لبنان اظهار رضایت کرده، ولی عراقیها و لبنانیها از اظهارات ایشان ابراز ناراحتی کردهاند. آقا فرمودند اشکال ندارد، دیگر چه؟ عرض شد: نماینده ایرانشهر گفته سه هزار روستا فاقد شبکه آب شرب در سیستان و بلوچستان است. آقا فرمودند: نماز باران بخوانند. عرض شد: در استان گلستان که روزگاری از پرآب ترین سرزمینهای ایران بود خشکسالی آمده، فرمودند: بگوئید امام جماعت نیشابور را بفرستند آنجا، نیشابور دو هفته پشت سر هم باران میآمد. عرض شد: یک هواپیما در اهواز نزدیک بود سقوط کند که الحمدالله فقط تعدادی مجروح شدند. آقا فرمودند: اعلان کنند که مثل قضیه یاسوج نشود، هواپیما اگر بناست سقوط کند همان نزدیک فرودگاه بهتر است که این همه دردسر نداشته باشیم. عرض شد رتبه فوتبال ایران در رنکینگ فیفا یک رتبه پایین آمده، آقا فرمودند: وضع حجاب شان چطور بود؟ عرض شد منظور فوتبال مردان است. آقا فرمودند: یک رتبه اشکال ندارد. بعد به کشیکچی گفتند: حرف از رنکینگ شد یاد رنگینک افتادم. به منزل بگو رنگینک درست کنند. عرض کردم: خبر دادند که حکیم و صدر و علاوی در عراق ائتلاف کردند و از بقیه هم برای ائتلاف دعوت کردند. آقا گفت: من نمیدانم این علی اکبرخان ولایتی اگر حرف نزند، چه میشود. ده بار گفتم دو هفته حرف نزن. بعد سئوال کردند: از حرف نزدن گفتم. از عارف خبری نیست. متوجه نشدم منظور چیست؟ گفتم: نه، آن کسی که مرحوم شده بود ناصر ملک مطیعی بود، عارف خواننده هنوز زنده است. آقا فرمودند: نه بابا! عارف خودمان را میگویم، همان عارف اصلاح طلب. بالاخره نفهمیدیم عارف خودمان است، یا عارف خودشان.
هنوز مقداری خبر مانده بود که وقت تمام شد، باقی بماند به فردا....