راپورت خفیهنویس؛ مکالمات با کاخ ابیض
صبح علیالطلوع به وقت بلاد واشنگتن، موبایلاً به نمره مخصوصی که از آقا مهدی گرفته بودم تلفون زده به اتاق بیضی کاخ ابیض، یک ضعیفه گوشی را برداشته، عرض کردم از طهران زنگ زده میخواهم با شخص پرزیدنت مکالمه نمایم. حقیر از همان ابتدای ورود به امور خفیه، چند صباحی در بلاد نیویورک که عظیمترین بلاد عالم بوده و هیچ نظیر در کره ارض ندارد، مشغول امورات خفیه در قنسولخانه سازمانملل بوده به انگریزی یکطوری در مکالمات مسلط بوده، انگار یک نفر کاسب محله بروکلین که از قبیل سنگلج خودمان بوده، بهقول اهالی اتازونی ناتیو محسوب میگردم.
ضعیفه مرا به یک نفر متصل کرده، پرسید چه فرمایش دارید؟ عرض کردم خصوصی بوده از طرف لیدر ایران مکالمه مینمایم. قدری تامل نموده گفت: شما امروز هفتمین نفری هستی که از ایران زنگ زده و این ادعا را مینمایید. عرض کردم، ممکن است آن اشخاص از طرف پرزیدان ایران بوده و صدراعظم در ایران محلی از اعراب نداشته، اگر دانلد خان میخواهد داخل مذاکره شود باید با شخص لیدر مذاکره نماید. آن شخص که انگار درسش را فوت آب بود، گفت این حقه هم قدیمی شده حتی من شخصا با حاج قاسمخان توپچی هم داخل مکالمه شده، دانلد خان گفته من فقط با پرزیدان مذاکره مینمایم. عرض کردم: امکان ندارد. حاج قاسمخان توپچی عمرا با دانلدخان مکالمه کند.
طرف درآمد که اصلا تو چه حرفی داری؟ تو کی هستی؟ من تو را از کجا بشناسم؟ دیدم الحق حرف درستی میزند. گفتم الحق که حرف درستی میزنی. ولی به حرف من گوش کن اگر خلاف بود، حق با توست و اگر درست بود حق را به من بده. گفت چه؟ گفتم لیدر ما میخواهد شخصا و بدون هیچ عمله و اکره دو نفری با شخص دانلد خان مذاکره نماید، و محل مذاکره جزیره کیش بوده و زمان مذاکره یک هفته دیگر. آن شخص گفت: فرض کن دانلد خان موافق باشد، من از کجا بدانم تو از طرف لیدر حرف میزنی؟ یکهو به کلهام حقهای رسید. گفتم یک کلمه رمز میگذاریم که اگر آن رمز را فردا حضرت آقا یعنی همان لیدر ما لابلای سخنرانی به کار برد یعنی این مکالمه درست بوده و آن وقت اگر دانلد خان موافق قرار بود یک کلمه رمزی هم دانلد خان در توئیت خودش بگذارد که یعنی موافقت حاصل است.
یک لحظه دیدم سکوتی شده و هیچ صدا نمیآید، فکر کردم مکالمه قطع شده و داد زدم الو الو. طرف گفت من پای تلفن هستم. عرض کردم پس چرا ساکت شدی؟ گفت: واااااو که یعنی هبذا، آفرین بر این فکر بدیع، داشتم فکر میکردم شما که این قدر آدم باهوشی هستید، چرا ما باید با هم دشمنی کنیم؟ این حرف را که زد، من کمی به خود غره شدم، گفتم: حالا من که کسی نیستم، باید لیدر ما را ببینی که هر لحظه از او یک فکر نبوغ آمیز تراوش میکند، ایکاش کسانی بودند که این افکار عالیه را عملی میکردند.
بالاخره با هم قرار گذاشته که هفته آینده در کیش ملاقات صورت بگیرد. و قرار شد اگر آقا در مکالماتش اسم ریگان صدراعظم اسبق اتازونی را آورد یعنی همه چیز در صحت و سلامت است. و ملاقات قطعا در کیش انجام میگردد. همه حرفها که تمام شد با همدیگر اسم رمزی گذاشته و من گفتم اسم عیالم صغراست و اگر ای میل زدم عنوان آن را صغرا خواهم گذاشت که معلوم باشد.
گفتم اسم حضرتعالی چیست؟ گفت: مجید. گفتم: مگر تو ایرانی هستی؟ گفت: مرد حسابی! الآن من و شما داریم نیم ساعت فارسی مکالمه مینماییم متوجه نشدی؟ تازه یادم افتاد از همان اول که با این شخص مکالمه مینمودم به فارسی بوده و من اصلا بطور عادت مغزی متوجه نگشتهام. گفتم: آقا مجید! بچه کجایی؟ گفت: آمدی نسازی. من اینجا مامور خفیه مخصوص ایران در دفتر صدراعظم بوده و همه امورات ما خفیه است. گفتم آفرین بر این مامور وظیفه شناس.
ظهر که رفتم خدمت آقا همه چیز را به آقا عرض کردم و قرار شد نقشه مذاکرات و رفت و آمد به کیش را کشیده و هفته دیگر به آنجا برویم. هنوز وسط جلسه بودیم که دیدم آقا وحید آمده و گفت: آقا دونالد یک توئیت همین الآن منتشر نموده که هفته آینده با یک مقام عالی ایرانی ملاقات مینمایم و خودم مشکلات را حل مینمایم. آقا نگاهی به من کرده و گفت: بیا. بگیر. آقای مامور خفیه.
با خفت و خواری بیرون آمدم، عجب مردک دهنلقی است.
میرزا ابراهیم خفیه نویس