راپورت خفیهنویس؛ ملاقات در کیش
صبح نماز خوانده، استخاره کردم، این آیه آمد که ربا در حکم محاربه با خدا و پیامبر است، دیگر بدتر از این نمیشود. گفتم تفالی به حافظ بزنم، شاید آن یکی خوب آمد. آن را هم گرفتم. آمد، واعظان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند... البته مکروه است وقتی یک بار استخاره به قرآن کنی و به آن گوش ندهی. ولی فرمایش آقا را چه کنم. دیروز این در و آن در زدم و بالاخره شماره مستقیم دانلد ترامپ را از طریق یکی از ماموران خفیه که در بلاد نیویورک است به دست آورده در موبایل خودم ثبت و ضبط نمودم. علی الله برویم ببینیم چطور میشود.
رفتم دربخانه. آقا وحید مرا برد خدمت آقا. کسی خدمت آقا نبود و آقا مشغول با اینترنت بود. هرچه به ایشان تذکر داده شده که زیاد وارد اینترنت نشوند که برایشان از نظر امنیتی خطرناک است، گوش نداده و دائم سروگوش شان میجنبد. ایشان فرمودند: خب، چه کردی؟ دعوت کردی؟
عرض کردم: به این سادگی که نیست، من میترسم اقدامی بکنم و عواقبش دامن مرا بگیرد.
آقا فرمودند: هر کس غلط زیادی کرد بگو خودم گفتم.
عرض کردم: من که همین را خواهم گفت، ولی جواب سردار جعفرخان توپچی رئیس عساگر را چه بدهم؟
آقا فرمودند: چه گفته؟
عرض کردم: ایشان فرموده رئیس اتازونی آرزوی مذاکره با ایران را به گور خواهد برد.
آقا فرمودند: حرف بدی که نزده...
عرض کردم: مگر میرزا جوادخان ظریف و ده دوازده عمله اکره و دیلماج و خدم و حشم دو سال با اتازونی مذاکرات نمینمودند؟
آقا فرمودند: بله، خودم اجازه دادم، بدون اجازه که مذاکره نکرد.
عرض کردم: مگر خود شما در جریان همه مذاکره نبودید؟
آقا فرمودند از بای بسم الله تا تای تمت من در جریان بودم. خدا حفظش کند جواد آقا را که امانتدار بود.
عرض کردم: پس دولت ایران با اتازونی مذاکره کرده، مگر نه؟
آقا خسته شده فرمودند: چقدر تکرار میکنی، بله بله بله...
عرض کردم: پس این حرف یعنی چه که ما هرگز مذاکره نمیکنیم. ما مذاکره کردیم.....
آقا گفتند: با او چکار داری، او قصهاش حکایت قاسمخان توپچی است، دیده بود او نامه نوشته به ترامپ این هم حسادت کرد، او هم نامه نوشت. بالاخره آدمها همین اند.
عرض کردم: فقط هم این یکی نیست، شما دیدی میرزا حسنخان ازغدی پسر حیدرخان مشهدی چه گفته؟
آقا فرمودند: چه گفته؟
عرض کردم: گفته هر کس از مذاکره با آمریکا حرف بزند بی شرف و بیشعور و وطن فروش و خائن است. حالا بنده و شما داریم درباره مذاکره حرف میزنیم، یعنی من که هیچ، خدای ناکرده بلانسبت یعنی شما بیشعور و خائن و وطن فروش هستید؟ زبانم لال
آقا خنده اش گرفته گفت: منظورش این نبوده، منظور دیگری داشته.
عرض کردم: منظورش هر چی بوده اینطور نباید بگوید
آقا فرمودند: حالا شما کاری که باید میکردی کردی؟
عرض کردم: بله، من شماره تلفن مستقیم خود دانلد ترامپ را پیدا کردم.
آقا گفتند: خیلی زحمت کشیدی، مگر به شما نگفته بودم که خودم به او چند بار زنگ زدم...
عرض کردم: شماره اش را از کجا پیدا کردید؟
آقا فرمودند: از همانجا که شما پیدا کردی، از اینجا هم زنگ نزن، از جایی زنگ بزن که فورا محل حضورت را شناسایی نکنند، من خودم توی کوه زنگ زدم
عرض کردم: شما هم بلایی هستید برای خودتان
آقا از تعریفی که کرده بودم خوششان آمد، گفتند: من اگر مامور خفیه میشدم خیلی پیشرفت میکردم.
عرض کردم: نه آقا، این کار ما جای پیشرفت ندارد.
آقا فرمودند: حالا دیگر وسط دعوا نرخ تعیین نکن. بگو ببینم اصلا فکر کردی کجا با هم ملاقات کنیم؟
گفتم: بله، به نظرم جزیره کیش از همه بهتر است.
آقا فرمودند: جزیره کیش از نظر امنیت خودمان که افراد خودمان متوجه نشوند بهتر است، ولی آن وقت ناوگانهای آمریکا درست نزدیکمان هستند.
گفتم: میخواهید قرار بگذارم برویم حرم امام رضا؟
آقا خنده اش گرفت و همینطور غش غش میخندید، چقدر هم وقتی میخندد نورانی میشود.
فرمودند: همان کیش قرار بگذار. خودت ترتیب مسائل امنیتی را بده
عرض کردم: مگر قرار نیست همه چیز را فقط من و شما و دانالد بداند...
آقا فکری کرده فرمودند: این هم حرفی است. قرار را برای هفته دیگر بگذار. فردا به من بگو
خداحافظی کرده بیرون آمدم، عجب داستانی شده. برویم ببینیم تا فردا چه میشود.
میرزا ابراهیم خفیه نویس