راپورت خفیهنویس؛ مفعول مایشاء
امروز قدری در جراید و تلفزیونهای فرنگی غور کرده که ببینیم دنیا چه خبر بوده و اشخاص مختلفه از ممالک گیتی چه خیالات برای ممالک محروسه ایران داشته، در این موارد به آقا مشاوره عرض کنیم. اگرچه هیچ خیال ندارم که بروم دربخانه و مشاورت بیت را بپذیرم. ثانیا همین فعل خفیه را هم عیال چشم ندارد از ما ببیند، چه رسد به اینکه مامور خفیه مخصوص بشویم.
در ولایت اتازونی مستر مککین از اعاظم رپابلیکانهای اتازونی فوت نموده، وصیت نموده بود که دانالد را در ختم مرحوم راه ندهند. باراک و جرج بوش ثانی هم تا میتوانستند متلک به دانالد انداخته و فعلا دو سه روزی است که از صدراعظم اتازونی خبری نیست. در یوروپ و آسیا همه منتظرند که دانالد را استیضاح نموده، از شرش راحت شوند. در اتازونی هم جراید مکتوب نمودند که در ایران، اوضاع بهحدی خراب است که هیچ جنگی لازم نیست و همینجوری مملکت خودش به فنا میرود.
در شامات هم بشار اسد منتظر است که بنیامین صدراعظم اسرائیل را ببرند حبس، بلکه گشایشی در حال شامات سوریه بشود. در اسرائیل هم بنیامین منتظر است که دانالد به ایران و شامات حمله کند و خیال او راحت شود، وگرنه عیالش بهخاطر بعض خاصهخرجیها باید محبس برود. اسرائیل مثل ایران نیست که وقتی کسی دزدی میکند، آقا یککلمه حرف بزند، طرف را ول کنند و بگویند آقا بخشیده، دیگر برود پی کارش.
در این وسط، حاج ممتقی محدث از اعاظم مراجع غیور که مخالف جمهوری بوده و از صبح علیالطلوع تا غروب منتظر ظهور حضرت است، فرموده: «به تعداد انگشتان یک دست، دوست در دنیا نداریم، اکثریتشان به خون ما تشنه هستند.» فیالواقع به این معرفت پلتیکی ممتقیخان باید صدآفرین گفته، او را روی سر نشانده حلوا حلوا نماییم.
همین دیروز ظهر دولار از قرار ۱۳هزار و پانصد تومان بوده که دیشب رسیده چهاردههزار تومان و امروز شده پانزدههزار تومان. دو نفر وکیل طهران، ازجمله یکیاز نسوان وکلا که یک شیرزن وکیل میباشد، دیروز نطق شدید نموده دودمان همه علما را بهباد داده، میرزا حسین شریعتمدار هم فقط مانده برود با سنگ بزند توی سر ضعیفه وکیله. از آن طرف، چندیننفر از مداحان و روضهخوانان که فعلا بیضه اسلام توی جیب آنهاست، صدراعظم را تهدید به استخر نموده و آقا هم امروز فرموده که هیاتهای مذهبی باید پلتیکی باشد. فعلا شیرتوشیر عظمایی است.
ساعت سه از دسته گذشته رسیدیم به بیت و آماده رفتن توی اشکوب حضرت آقا بودیم که آقا وحید ما را به یک اشکوب دیگر برده و یک فقره میز و صندلی و میز جلسات و همهجور دفتر و دستک برای ما فراهم نموده، یک پاکت مهرومومشده روی میز گذاشته، عرض کردم: منتظر بمانم؟
آقا وحید گفت: آقا امروز حال ندارند، شما را نمیبینند.
عرض کردم: چرا خبر ندادید که نیایم؟
پاکت نامه را نشان داده، گفت: رؤیت نمایید، همهچیز نوشته شده.
و خودش خارج شد. پاکت را باز کرده، دیدیم که یک حکم مشاورت در امور مخصوص خفیه توسط آقا وحید برای من صادر نموده و یک نامه هم از وزارت خفیه به آن الصاق شده، ممضی جناب وزیر که با استعفای بنده موافقت نموده و با ماموریت اینجانب به دربخانه موافقت نموده. هر چه فکر کردم من کی استعفا دادم، دیدم استعفانامه و نامهها مربوط به یکماه قبل است و اصلا روحم هم از هیچکدام خبر ندارد. رجاء واثق دارم که اگر عیال از این استعفا خبردار شود، بسیار خشنود خواهد شد، ولی بگویم دربخانه برای چه باید بیایم؟ این هم مصیبتی است.
یکدفعه صدای در آمد و حضرت آقا وارد شده، دستی داده و گفتند: حالمان خوب نبود، ولی گفتیم سری بزنیم.
دست آقا را بوسیده، مراتب ارادت خود را اعلام نمودم. آقا یک جریده را گذاشت روی میز که دور یک جمله با قلم قرمز خط کشیده بود که حاج احمدآقای صدرالعلمای جنتی گفته: «گرفتاری این است که نابسامانیها را پای رهبری میگذارند. انگار رهبری فعال مایشاء در همه امور است و مجلس و دولت بیکار هستند.»
آقا فرمودند: نظرتان در مورد این حرف چیست؟
عرض کردم: شما را که میدانم فعال مایشاء نیستید، ولی صدراعظم به نظرم مفعول مایشاء است.
آقا بهقدری خندید که خودم هم خندهام گرفت. تا فردا چه شود.
میرزا ابراهیم خفیهنویس