راپورت خفیهنویس؛ روز مبادا
صبح زود وحیدخان کشیکچی حقیر سراپاتقصیر را احضار نموده که بیا که آقا منتظر است.
گفتم: یک ساعت دیگر برسم، خوب است؟ گفت: اگر یک دقیقه دیگر هم برسی، دیر است. از خانه که بیرون آمدم، دیدم هیچکس در خیابان نیست، حتی یک ماشین یا یک عابر پیاده. در عرض دهدقیقه رسیدم دربخانه. وحید گفت: بدو برو لباست را عوض کن و برو اتاق حضرت آقا. تا سوال کنم لباس چی را عوض کنم؟ یکی از نوکرهای کشیکچی دست مرا گرفت و برد در یک اتاق که چند خانم بدون حجاب، ولی با کتودامن سورمهای ایستاده بودند. کتوشلواری به من دادند و پاپیون زدم و موهایم را هم مرتب شانه کردند. و همان نوکر آقاوحید، ما را برد به اتاق حضرت آقا. دیدم خود حضرت آقا هم بهجای لباس همیشگی، کتوشلوار و کراوات استعمال کرده، انصافا به او میآمد.
پرسیدم: چرا همهچیز یکجور دیگر است؟
آقا فرمودند: امروز روز مباداست و همین صبح ساعت چهار به من اعلام شده و من هم الآن پنجساعتی است مشغولم.
پرسیدم: روز مبادا دیگر چیست و از کجا آمد؟
آقا فرمودند: من خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم مملکت را نجات بدهم و قصد استعفا دارم. البته استعفا هم دادم و تمام است. مجلس همین الآن دارد استعفای مرا تصویب میکند.
پرسیدم: مملکت چه میشود، کار دست کی میافتد؟
آقا فرمودند: ساعت چهارونیم صبح بود که امام زمان از همین در پشتی آمد و به دست من یک کاغذ داد و رفت؛ برنامه ما براساس دستورات ایشان انجام میشود. اولین کار استعفای من بود که انجام شد. فردا هم رفراندوم برگزار میکنیم و مردم هر حکومتی را بخواهند، انتخاب کنند.
داشتم دیوانه میشدم. گفتم: سپاه چه میشود؟
آقا فرمودند: سپاه منحل شده و کلا قرار است کشور هیچ ارتشی نداشته باشد.
عرض کردم: میرحسین موسوی و کروبی چه میشوند؟
آقا فرمودند: خودم صبح رفتم در خانهشان و دستهگل بردم و با هم روبوسی کردیم و ایشان هم خیلی حالشان خوب است؛ آقای کروبی خیلی عصبانی بودند و وقتی خبر را دادم، ایشان یک سیلی توی صورت من زد، ولی وقتی من آن طرف صورتم را آوردم و گفتم یکی هم این طرف بزن، بغلم کرد و ایشان هم مشکلشان حل شد.
عرض کردم: رییس مملکت چه کسی میشود؟
آقا فرمودند: هر کسی مردم انتخاب کنند؛ من خودم به خانم شیرین عبادی رای میدهم، ولی خانم گوگوش هم هست، آقای بهنود، رضا پهلوی، فائزه هاشمی و خیلیها هستند، از میان اینها چه کسی انتخاب شود را مردم میدانند و خدا.
عرض کردم: مجلس و شورای نگهبان و صداوسیما چه میشود؟ همینطوری که نمیشود.
آقا فرمودند: بهطور موقت فعلا همایون شجریان را گذاشتم رییس صداوسیما، شورای نگهبان را هم منحل کردیم و انتخابات کاملا آزاد برگزار میشود.
عرض کردم: ببخشید، خیلی عذر میخواهم، گلاب بهرویتان، قضیه حجاب چه میشود؟
آقا فرمودند: حجاب اجباری نداریم از همین امروز و هرکسی دلش خواست، میتواند حجاب داشته باشد یا نداشته باشد. مجازات اعدام را هم لغو کردم. و عفو عمومی هم اعلام شد. صبح هم مسیح علینژاد زنگ زد شخصا از من تشکر کرد، گفت توی راه است، دارد میآید.
عرض کردم: یعنی جمهوری اسلامی دیگر تمام شد.
آقا فرمودند: نه، جمهوری اسلامی هنوز هست.
عرض کردم: یعنی چه؟
آقا فرمودند: جمهوری اسلامی سه روز دیگر، بعد از اعلام آرای رفراندوم منحل میشود.
عرض کردم: شما چهکار میکنید؟
آقا فرمودند: میخواهم بروم مشهد یک کتابفروشی با هادی و بچهها بزنیم.
عرض کردم: آقای مصباح و علمالهدی و این علما میدانند که اینطوری قرار است بشود؟
آقا فرمودند: بله، آقای مصباح که میخواهد برود نجف مجاور بشود، آقای علمالهدی هم صبح که خبر را شنید، درجا سکته کرد و درگذشت.
داشتم سوال میکردم که دیدم یک نفر دستم را پیچاند و محکم دستبند زد و در عرض نیمدقیقه مرا سوار ماشین کردند. گفتم: چهکار میکنید.
زنم داشت جیغ و داد میکرد. مثل اینکه داشتم خواب میدیدم.
یکی چشمبند زد به چشمم و دیگری با آرنج محکم زد پشتم.
گفتم: چی شده؟ من چهکار کردم؟
طرف گفت: مردک خائن! این چه خوابی بود داشتی میدیدی؟ حالا دیگر رفراندوم برگزار میکنید؟
گفتم: من فقط خواب دیدم، من که کاری نکردم.
طرف گفت: امروز ۳۵۰ نفر همین خواب را دیدند؛ یکییکیتان را به صلابه میکشیم.
چیزی نگفتم؛ چیزی نداشتم که بگویم.
میرزاابراهیم خفیهنویس