راپورت خفیهنویس؛ انگشت علما در سوراخ دشمن
ساعت سه از دسته گذشته وارد دربخانه شده، قیامت بود. اول خیال کردم دیشب سقف دربخانه پایین آمده و عمله و اکره دربخانه، عملهجات را خبر کردهاند و قرار است تعمیرات بنمایند. هر طرف یک صف از عملهجات و فعله و استاد بنا با بیل و کلنگ و زنبه و الک و کیسه سیمان و فرقان و ماله و تیشه ایستاده، منتظر دستور بودند.
خیال کردم لابد بیت برای تعمیرات تعطیل است یا یحتمل آقا در عمارت دیگری منتظر این حقیر بوده، من باید به محل دیگر بروم. هرطور بود، عملهجات را کنار زده، سراغ آقا وحید رفته، خواستم سؤال کنم. گفت قدری تأمل نمایید تا من آقایان را راه بیندازم.
اینطور حرفزدن درمورد عمله و اکره البت که فرمایش رسولالله است که دست کارگر را باید بوسید و مزد کارگر را باید قبل از اینکه عرق به تنش خشک شود، داد. و الحق که آقا وحید و نواکر و یساول و قراول دربخانه بسیار محترمانه با عملهجات رفتار مینمودند.
این را که دیدم، به کنج اتاق رفته، منتظر ماندم. کمی که مداقه و مشاهده نمودم، دیدم این فعلهجات را انگار میشناسم؛ یکی که روی دوشش کیسه سیمان انداخته بود، حاج احمد آقای خاتمی بود. فکر کردم دوچار خطای باصره شده، چشمم را مالیدم. دیدم که حاج احمد آقا با همان عیون درشت، یک دست تیشه و روی دوش، یک کیسه سیمان سنگین گذاشته. نزدیک شده و سلام کردم، احمد آقا جواب سلام داد. دیدم بغلدست احمد آقای امامجمعه، آیتالله صدیقی که بعض شیاطین به وی آیتالله گریان لقب داده، خدا لعنتشان کند، یک آچار و یک الک و زنبه در دست، منتظر ایستاده. از حاج احمدآقا ماجرا را پرسیدم.
گفت: از صبح که دیدم سعیدخان تفنگچی قاسمی در کرمانشاهان مشغول ساختن عمارت برای رعایای زلزلهزده است، تصمیم گرفتم برای کندن چاه و رساندن آب شیرین به ملت خرمشهر، به آنجا رفته و برای ملت کاری بکنیم.
گویا امروز سعیدخان تفنگچی اعلان نموده که تابهحال در مناطق زلزلهزده سه باب منزل، یک مدرسه و دو مستراح برای مردم ساخته و گفته ملت پول بدهند که برای اشخاص زلزلهزده عمارت بنا کنند. میرزا مهدی کوچکف هم همانجا با ابزار لولهکشی آماده بود که برود برای رساندن آب شیرین به کرمان. عرض کردم کرمان مشکل آب شیرین ندارد، مشکل کرمان قطع برق است. ولی اصلاً گوش به حرف من نداد. گویا بقیه علما همگی برای بلاد خوزستان نوبت گرفته و برای میرزا مهدی در خوزستان جایی نیست.
یکهو دیدم از تلفزیون چند فقره عکاسباشی با دوربین فوتوغرافی حاضر بوده و از این اشخاص فیلمبرداری مینمایند. خدا را شکر نمودم که حالا که دولت و صدراعظم به فکر این رعیت گرسنه و تشنه که دوچار مصیبت شده نیستند، لااقل علمای غیور اینطور همت مینمایند. خواستم نماز شکر بهجای بیاورم که جای نماز خواندن هم نبود.
یکهو آقا وارد عمارت بیرونی شده، از این اشخاص بازدید نموده و با همه آنها معانقه و مصافحه نموده از هرکدام تقدیر نموده و فرمودند تکلیف علما این است که فعلاً در تهران مانده و در سنگر اسلام در تهران علیه بیآبی و قطع برق قیام نمایند.
در همین حین، چشم آقا به من افتاده، جلوی همه آن رجال معظم که اگرچه در هیأت عمله و فعله بوده، ولی هر کدام از مقامات مملکت میباشند، دست مرا گرفته، مرا به عمارت خود برده، اشخاص برای آقا صلوات فرستادند.
خداوند کور کند چشم دشمنان که نمیتوانند تبعیت این رعیت مسلم را از علمای اعلام و بالاخص رییس مملکت ببینند. همین یک هفته قبل بود که امامجمعه خرمشهر عبا را کنار گذاشته با عمامه و قبا درحال جوشکاری لولههای عظیم بود و اگر آن عمل واقع نمیشد، امروز خوزستان به آب شیرین نمیرسید. و در همان حال، دهها نفر عکاسباشی معلوم نیست از کجا پیدا شده، عکس امامجمعه را گرفته، همه جا منتشر نموده و اسلام قوت گرفت و آقا بلافاصله از امامجمعه تقدیر نموده و باعث شد امروز علما به فرمایش قائد اعظم عمل نمایند.
اگر ملت هولاند یک طفل صغیری داشت که با انگشت، سوراخ سدی را گرفته و مانع شد مملکت هولاند زیر آب برود، علمای اسلام و سران عساکر هرکدام مثل انگشت همان طفل، وارد سوراخ دشمن شده و مملکت را نجات میدهند. تا پاسیاز شب گذشته، اشک در چشمم خشک نمیشد از ملاحظه آن علما. خدا این مملکت را حفظ نماید.
میرزا ابراهیم خفیهنویس