
یک قرن همسرایی با اساطیر روم
موسیقیاش بوی رم میداد، بوی زیبایی طبیعی و اغواگر سوفیا لورن، جذابیتهای مردانه ماستوریانی، طنز بیمثال آلبرتو سوردی. اصواتی روان و آرام و حیاتبخش بودند که بیاصرار و شرط و چونوچند به جان زندگی مینشستند چونان صدای ساز آپولون، مثال راه گرفتن رود توره در رگهای رم.
مائستروی بزرگ موسیقی ایتالیا از آخرین بازماندگان جمعی رویایی بود، بچههایی که زندگی را در برزنهای رم و ناپل و ریمینی تمرین کرده بودند و انگار صدای پای تاریخ را در انعکاس اصوات در تنگنای کوچهپسکوچهها و در فراخنای کلیساها شنیده بودند و در نور و سایه دیوارها و نم سنگفرشهای شهر، واقعیتی غریب دیده بودند که به گنجی بیآخر میمانست. همینها بودند که در سالهای فقر و خلوت و خاموشی ایتالیا، راوی همان گنج بیزوال شدند و دنیایی را به حیرت واداشتند، ناقلان واقعیتی شدند جادوتر از هزاران خیال دور، اما ملموستر و عیانتر از نور.
بعدها هم این واقعیت شیرین، در لابهلای دفتر و دستک آدمهای جدی، «نئورئال» نامیده شد و توانست دروازهای تازه به لذایذ سینما باز کند. موسیقی موریکونه هم بیگمان صدای همیشه برقرارِ همان واقعیت دوستداشتنی بود و جایی در جاودانگی آن همه تصویر و خاطره، برای همیشه برقرار ماند.
کودکی موریکونه در محلههای قدیمی و مرکزی رم رنگ گرفت، جایی نهچندان دور از رود توره، حوالی کلوسئوی پیر و در دو قدمی میدان ونیز و کلیسای سن پیترو، همانجا که به شهادت اساطیر رومی، بنمایه و قلب رم بود و نطفه اولیه شهر، محلههایی تودرتو و پر از اطوار و اصوات واقعی زندگی، صدای ناقوس کلیساهای مرکزی شهر، صدای عبور رود از زیر آن همه پل تاریخی، در آن سوی واتیکان و صدای گفتوگوی مردم در صحن بزرگ سن پیترو، صدای خلق شدن دوباره شهر در قاب نقاشان خیابانی میدان ناوونا و همهمه توریستهایی که شاید در خیالشان سودای یک «تعطیلات رمی» دیگر میداشتند میکردند. موریکونه در محلهای پا گرفت که صدای کسبه و زنان و مردان شوخوشنگ انگار آگاهانه آن همه فقر را به سخره گرفته بودند و هر غروب، در غذاخوریهای پرشمار و فضای باز میدانهای شهر دور هم جمع میشدند تا حین تماشای بازی بچهها، شام و شراب شبانهشان را نوش کنند. کجا میشود رفت پی یک زندگی شیرینتر از این؟
موریکونه به روایت خودش، از همان کودکی به اصوات پیرامونش گوش میکرد و آنها را در ذهنش با هم میآمیخت؛ به نقل خودش، از شش سالگی. مجموع و تزویج همین درک کامل از جذابیتهای زندگی روزمره و دانش موسیقی شد آنچه ۷۰ سال برای هفت نسل خاطره ساخته است، خاطراتی لذیذ و بهیادماندنی؛ آنقدر خوب که به قول شاعر، بهانههای ساده خوشبختی باشند و مرهمی بر نامروتیهای این چرخ بیمعرفت.
شناخت موریکونه از معنا و مفهوم لحظه و صدای حال و هوای داستان تا آنجا در کمال بود که این اصوات جاودانه را نه تنها در کالبد سینمای ایتالیا، که در اوج داستانهایی بهکل در جهانی دیگر هم میدمید و زندهشان میکرد، از شور و شر قهرمانهای وسترنهای معروف ایتالیایی گرفته تا غم نمکین فادوهای پرتغالی، از موسیقی سمفونیک و اپراهای نامدار دنیا تا موسیقی چپگرای ایتالیا و صد البته، دو صد ترانه ماندگار و عاشقانه موسیقی مردمی این کشور.
در کنار موسیقی متن فیلم که انگار با نام موریکونه گره خورده است، عاشقانههای همیشه سبز مینا و ترانههای مردمی چپگرای ایتالیاــ که غالبا با صدای میلوا آواز میشدندــ هم در ردیف شاهکارهای این استاد بزرگ موسیقی شمرده میشوند.
سوای گستره وسیع در به قول معروف «ژانر»های موسیقیایی آثار موریکونه، از دیگر اعجابهای این هنرمند بیتکرار دوره فعالیت حرفهای بهغایت طولانیمدت اوست. اگر فرق است و فاصله میان روایت زن اغواگر ترانههای مینا تا زن کارگر بهتنگآمده از ناملایمتهای زندگی در ترانههای میلوا، فرسنگها بیشتر دوری است از حالوهوای دنیا در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و حکایت آن یک مشت دلار بیارزش تا دنیای هزاره سوم و داستان آن هشت لعنتی؛ و این گستره وسیع را زیستن و شنیدن و ثبت كردن البته هنری است معجزهگون. او شاید از جمله بسیار معدود کسانی باشد که به معنای واقعی سیر آفاق و انفس کرده، این جان و جهانهای بهغایت متفاوت را فهمیده و به قول قدما، در كالبدشان روح دمیده و زندهشان کرده است.
و اینها همه البته عجیباند اما واقعی، چونان جادوی شهر زادگاهش، چونان داستانهای سینمای نئورئال، چونان بوی قهوه اسپرسو و طعم شراب قرمز كیانتی؛ واقعیتی غریب چونان خودِ خودِ زندگی.
موسیقی موریكونه بارها و بارها در محافل رسمی هم ستوده شد. در سالیان پرشمار فعالیت حرفهایاش، بسیار مجسمههای زرین و سیمین برنده شد و در صدها مراسم رسمی، دهها لوح افتخار و نشان اعتبار دریافت كرد و البته که اینها همه، دستکم در مجالی چنین کوتاه، به جزئیات مرور نشوند بهتر؛ كه هنوز هستند بزرگمردمانی اصیلتر و قیمتیتر از لوح و نشان افتخار كه اعتبار و هویت اسكار و گرمی و بفتا و پیادهرو مشاهیر، اگر هست، از بزرگی هنر این مردان تاریخساز است و نه برعکس و آثارشان برای ماندگاری و در صدر بودن، حاجتی به مهر تایید و زرقوبرق این مراسمها ندارند.
پس شایستهتر آنكه بهجای مدح دوباره و چندباره، تنها همراهی و سخاوت هنرش را سپاس بگوییم و آرزو كنیم دنیا در نبودِ او، باز هم شاهد دیگرانی باشد كه در شناخت و درک زندگی تا بدینسان قدرتمند باشند و در روایت این دانش تا بدین مرحله هنرمند و در بهاشتراکگذاری این داستان با دیگر مردمان تا بدین مرتبه سخاوتمند.