شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.
به‌یاد قربانیان شکنجه

مرگ، آرزویی که تمنا داری، اما نمی‌آید

 

بهمن‌ماه سال ۶۸ نورالدین کیانوری، رهبر حزب توده، با نوشتن نامه‌ای سرگشاده‎ به آیت‌الله خامنه‌ای از شکنجه جسمی و روحی خود، همسر و فرزندش، به‌دست بازجویان پرده برداشت. این نامه البته مانند هزاران نامه نوشته‌شده در چهار دهه گذشته، نه پاسخی دریافت کرد و نه دستگاه قضایی به تحقیق و بررسی درباره صحت‌وسقم آن پرداخت. کیانوری در بخشی از نامه تکان‎دهنده‌‏اش می‌نویسد: «در مورد من چند روز پس از بازداشت، شكنجه به‌معنای كامل خود با نام نوين «تعزير» آغاز ‌گرديد. شكنجه عبارت بود ‌‌از شلاق با لوله لاستيكی تا حد آش‌و‌لاش كردن كف پا. در مورد شخص من در همان اولين روز شكنجه آنقدر شلاق زدند كه نه‌تنها پوست كف دو پا، بلكه بخش قابل‌توجهی از عضلات از بين رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بياورد، درست ۳ ماه طول كشيد و در اين مدت هر روز پانسمان آن نو می‌شد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفته‌ای يک‌بار حمام رفتن بهره‌‌گيری كنم.»

او سپس با شرح شکنجه دستبند قپانی که هنوز هم در ادارات آگاهی و حتی بندهای سیاسی برای زندانیان کمتر شناخته‌شده استفاده می‌شود، نوشته است: «نوع دوم شكنجه كه به‌مراتب از شلاق وحشتناک‌تر است، دستبند قپانی است. تنها كسی كه دستبند قپانی خورده، می‌تواند درک كند كه دستبند قپانی آن‌هم ۸ - ۱۰ ساعت متوالی در هر شب، يعنی چه؟»

کیانوری در این نامه سرگشاده بارها اشاره می‌کند که در زمان اعمال این شکنجه‎ها، ۶۸ ساله بوده است و همسرش، مریم فیروز، که او هم برای اعتراف تلویزیونی شکنجه می‌‏شده در آن زمان ۷۰ ساله بوده است. کیانوری می‌نویسد: «همسرم مريم را آن‌قدر شلاق زدند كه هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابيدن كف پاهايش درد می‌كند. آن‌قدر سيلی و توسری به او زده‌اند كه ‌گوش چپ او شنوایی‌اش را از دست داده است.» اما این‌ها همه شکنجه‏‌ها نیست؛ شکنجه جسمی تنها بخشی از روند اعتراف‌گیری است و پس از ناموفق بودن، نوبت به شکنجه‏‌های روحی می‌رسد. «بار اول مرا به اتاق شكنجه بردند. مريم، همسرم را كه چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی كه در آن فرو كرده بودند بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم ‌گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز كردند. پس از نشان دادن اين منظره، مرا به پشت در سلول شكنجه‌‌گاه بردند و به زمين نشاندند و از من اعتراف می‌خواستند تا شلاق زدن به پای همسرم را كه من صدای ضربات شلاق و ناله همسرم را می‌شنيدم، پايان دهند. بار دوم باز هم مرا به اتاق شكنجه بردند. اين‌بار دخترم افسانه را خوابانده بودند، مرا پشت در نشاندند و به ‌گوش كردن ناله‌های دخترم مجبور كردند. بار سوم باز هم مرا شبی به اتاق شكنجه بردند. اين‌بار همسرم مريم را دستبند قپانی زده و به سقف آويزان كرده بودند. او پاهايش هنوز روی زمين بود. مرا به پشت در شكنجه‌‌گاه آوردند و ‌گفتند ا‌گر اعتراف نكنی، مريم را بالا خواهيم كشيد. چون من حاضر به اعتراف نشدم دستور دادند كه مريم را به بالا بكشند. من تنها صدای ناله‌های مريم را كه چون دهانش با دستمال بسته بود، به‌طور مبهم شنيدم.»

روایتی تکان‎دهنده اما آشنا از شکنجه در دهه سیاه شصت ـ دهه‎ای که به قول منیره برادران شکنجه چنان روزانه شده بود که تنها شلاق صحبت می‌کرد ـ به قلم نورالدین کیانوری که در نهایت ناچار شد مقابل دوربین‌های تلویزیونی بنشیند و علیه خود، حزب و هم‌رزمانش اعتراف کند. شمار اعتراف‎کنندگان در این دوره البته بسیار زیاد بود، اما کمتر زندانی‌ای در همان زمان توانست به افشاگری نسبت به شکنجه‏‌ها بپردازد.

شکنجه به قصد اعتراف در در دهه هفتاد نیز همچنان ادامه داشت و در حالی که به‌نظر می‌رسید شکل شکنجه تغییر یافته و دست‌کم برای افراد سرشناس بیشتر از شکنجه‌های روحی و روانی استفاده می‌‏شود، همچنان شکنجه جسمی نیز بخش مهمی از روند اعتراف‌گیری در زندان‏‌ها را تشکیل می‌‏داد.

در این دهه، برنامه هویت که به‌منظور پخش اعتراف‌های منتقدان و مخالفان حکومت از صداوسیما پخش می‎شد، بخشی از اعتراف‌های علی‌اکبر سعیدی سیرجانی و عزت‌الله سحابی را که در زندان از آنان گرفته شده بود، پخش کرد. سعیدی سیرجانی که بعدها تیم سعید امامی در زندان کشتندش، در بخشی از این برنامه با کنایه می‌‏گوید: «آنچه که باعث شد من امشب خودم خواهش کنم که بیایند این برنامه را ضبط کنند، صحبتی است که از دو روز پیش شروع شده، ولی شاید ده دقیقه قبل یک تلنگر سفتی به روح من خورد. می‌خواستم این صحبت را بکنم که این چیزهایی که در طول این مدت من نوشتم، همه رگه‌هایی از لجبازی شدید دارد و شدیدا پشیمانم از این کار.»

فرج سرکوهی، روزنامه‏‌نگار و از اعضای کانون نویسندگان ایران، که در سال ۱۳۷۵ دستگیر و  شکنجه شد، در توصیف آنچه در زمان بازداشت بر او گذشت، می‎گوید: «مهم‌ترین شکنجه جسمی شلاق زدن به کف پا بود. اما شکنجه‌های روانی هم به این شکل بود که اغلب مدتی قبل از بازداشت، انسان را تعقیب کرده بودند و جزئیات زندگی فرد مورد نظر را ضبط می‌کنند. حتی در اتاق خواب من شنود کار گذاشته بودند و بعد مرا مجبور می‎کردند، صداهایی که در اتاق خوابمان از من و همسرم ضبط کرده بودند را مقابل آن‌ها دربیاورم.»

فرج سرکوهی در فرودگاه مهرآباد و هنگام خروج از ایران برای دیدار با فرزندانش دستگیر شد. ماموران طوری صحنه‎سازی کردند که نشان می‌داد او از کشور خارج شده و حالا مفقودالاثر است. او می‎نویسد: «فشارهای وحشتناکی شروع شد. هیچ کس حال روحی و روانی مرا درک نخواهد کرد. محکوم به مرگی بودم که هیچ امیدی نداشتم. زندانی رسمی نبودم. مفقودالاثر بودم. وضع من با هر زندانی حتی محکومان به اعدام فرق داشت. زندانی و محکوم به اعدام، امید به عفو دارد. امکان نامه نوشتن و وصیت کردن دارد. امکان آن را دارد که شاید تمام عمر در زندان انفرادی نباشد. اما مرگ من قطعی بود. زجر و درد زنده‌به‌گوری، فشار جسمی و روحی مرا خرد کرد و از پا درآورد؛ من ویران شدم.»

همچنین مرحوم عزت‌الله سحابی درباره دستگیری خود در سال ۷۹ و بعد از کنفرانس برلین در سال ۱۳۸۱ در نامه‌ای سرگشاده به سران سه قوه، بازداشتگاه ۵۹ سپاه را «تاریک‌خانه اشباح» نامید و گفت این بازجویی‌های جدید در «تاریخ پنجاه ساله ایران» نظیری ندارد و یادآور شد که در جریان بازجویی‌ها بارها «طلب مرگ و آرزوی اعدام» داشته است.

او نوشته بود: «در این بازداشت که از اواخر آذر ۱۳۷۹ شروع شد من به‌مدت شش ماه در زندان انفرادی بودم؛ آن‌هم به‌صورت چشم‌بسته و اصلا نمی‌دانستم کجا هستم. من خیلی به زندان افتاده‌ام، اما بازجویی‌ای که آن بار شد حتی قبل از انقلاب و بعد از آن هم از من این‌گونه بازجویی نشده بود. رفتارهایی با من انجام شد که بعدها که آزاد شدم در مجله آفتاب خواندم تحت عنوان شکنجه سفید به‌تازگی در زندان‌های جمهوری اسلامی مرسوم شده‌ است. شکنجه سپید شکنجه‌ای است که زندانی را نمی‌زنند، بلکه با تلقین مداوم و توهین به‌همراه تهمت‌های خیلی سنگین که به‌هیچ‌وجه به آدم نمی‌چسبد، روحیه زندانی را می‌شکنند تا بتوانند به‌این‌ترتیب در زندانی نفوذ و شخصیت او را عوض کنند. این رفتار با من در زندان انجام شد. به‌گونه‌ای بود که از بعدازظهر به بازجویی می‌رفتم و تا فردا صبح این بازجویی ادامه داشت و نماز صبح را در مکان بازجویی می‌خواندم. ۱۸ ساعت مداوم از من بازجویی می‌شد و روز بعد این روند به همین صورت ادامه داشت.»

البته این شکنجه‏‌ها تنها مربوط به مخالفان یا منتقدان حکومت نبود. در پرونده مربوط به شهرداری تهران در سال ۱۳۷۶ هم که عده‌ای از معاونان و شهرداران مناطق مختلف تهران دستگیر شدند و به فاصله کوتاهی علیه خود اعتراف کردند، شکنجه متهمان رسوایی بزرگی آفرید. در گزارش هیات ویژه رییس‌جمهوری وقت، متشکل از از وزیر دادگستری و رییس دادگاه انتظامی قضات، تصریح  شده بود: «اکثر اقرارهایی که از متهمان گرفته شد با آزار بدنی و شکنجه و بی‌خوابی بوده‌ است و بازجویان طیف متنوعی از آزارهای جسمی و روانی از قبیل انفرادی‌های طولانی‌مدت، دادن بی‌خوابی مفرط، بستن دست و پا، جوجه‌کباب (آویزان کردن متهم از دست و پا)، شلاق، زدن با دسته‌بیل، شکستن دندان، تهدید فرزندان و تهدید به قتل متهمان در خارج زندان را علیه شهرداران اعمال کرده بودند.»

در تمام چهار دهه گذشته، شواهد وجود شکنجه روحی و جسمی در زندان‌‏های ایران و به‌دست بازجویان، روایت زندانیانی بوده است که این شانس را داشته‌اند تا از زندان زنده بیرون آیند و شکنجه را به‌عنوان عملی خلاف قانون اساسی و قوانین بین‌المللی محکوم کنند. با این‌حال مستدل‌‏ترین سند شکنجه همچنان مربوط به  فهیمه دری نوگورانی، همسر سعید امامی، است که در خردادماه سال ۱۳۸۰ به‌دست افرادی ناشناس منتشر شد. در این فیلم سه‌ساعته، بازجویان از روش‌های مختلفی مانند بی‌خوابی دادن، شلاق زدن، تهدید به قتل فرد و اعضای خانواده، توهین و تحقیر و شکنجه روانی استفاده می‌‏کنند. تهیه‌کنندگان فیلم شکنجه متهمان قتل‌های زنجیره‌ای در نامه‌ای به رییس‌جمهور خاتمی در مرداد ۱۳۸۰، تاکید داشتند که بازجویی از متهمان، به‌ویژه متهمان زن، دارای صحنه‌های بسیار وحشتناک‌تر بوده که در فیلم موجود نیست.

در سال ۸۸، عبدالله مومنی، از اعضای دفتر ادوار تحکیم وحدت، در نامه‌ای با شرح شکنجه خود در زندان نوشت: «بازجویان اصرار به اعتراف به داشتن رابطه نامشروع با دیگران داشتند، قسم خوردم که به زنم پایبند بوده‌ام و نوشتم «من هیچ رفتار و عمل غیراخلاقی نداشته‌ام» پس از خواندن کاغذ بازجویی، با مشت و لگد و سیلی به جان من افتادند و پس از کتک‌کاری مفصل و تحقیر و توهین گفتند: «به تو اثبات می‌کنیم که … و … هستی» نتیجه آن فروکردن سر من در چاه توالت بود، آن‌چنان‌ که کثافت‌های درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگی رسیدم. می‌گفتند که «باید کاملا توضیح دهی که با چه کسی در چه زمانی و در کجا و چگونه ارتباط داشته‌ای» و حتی از من می‌خواستند که در برگه بازجویی‌ام بنویسم که «در دوران کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته‌ام» و بارها به تجاوز و استعمال بطری و شیشه نوشابه و چوب تهدید می‌شدم تا جایی که فی‌المثل بازجوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیان می‌کرد که چوبی را در … استعمال می‌کنیم که صدتا نجار نتواند آن را در بیاورد.»

در این سال همچنین موضوع شکنجه مرگبار زندانیان در زندان کهریزک نیز برای اولین‎بار مورد توجه قرار گرفت. این زندان که پیش‌تر برای نگهداری متهمان پرونده‏‌های امنیت اجتماعی یا به‌قول نیروی انتظامی اراذل و اوباش تهران استفاده می‌‏شد و در همان زمان نیز چند تن از زندانیان در اثر شکنجه‎های طاقت‎فرسا، کمبود غذا و امکانات بهداشتی و پزشکی در آن جان باخته بودند، در سال ۸۸ و در پی مرگ سه متهم سیاسی خبرساز شد. جوانانی که در این زندان بدنام در فاصله دو روز به‌دلیل شدت شکنجه و نبود رسیدگی پزشکی جان خود را از دست دادند.

در یک‌سال گذشته نیز موضوع شکنجه و اعتراف‌های اجباری دست‌کم در سه پرونده بسیار مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت. پرونده ترور دانشمندان هسته‏‌ای که در سال ۹۱ در مستندی به نام «کلوپ ترور»، اعتراف متهمان آن پخش شد و یکی از آن‌ها به نام مجید جمالی فشی نیز اعدام شد و پس از گفت‌وگوی مازیار ابراهیمی، یکی دیگر از متهمان پرونده، با ژیار گل و پخش آن از بی‌بی‌سی بار دیگر مطرح شد. مازیار ابراهیمی در این گفت‌وگو، اظهار کرد: «اعترافات پس از یک ماه تا چهل روز تحمل شدیدترین شکنجه‌ها گرفته شد. پس از ده ضربه کابل به کف پایم، پام شکست. در این مدت بیش از ۶۰۰ ضربه کابل رو روی پای شکسته تحمل کردم و این منهای کابل‌هایی بود که به بقیه تنم خورد، چهار ماه به‌صورت شبانه‌روزی دستبند به دست و در صورتی که ورم پاهایم می‌خوابید پابند هم داشتم، مورد ضرب‌وشتم قرار گرفتم. دستم و دنده‌هایم شکست، به‌صورت بقچه، قپونی و با دستبند از سقف آویزان شدم. شانزده‌ ماه بدون ملاقات و حتی یک تلفن به خانواده در سلول انفرادی نگهداری شدم. مهره‌های پشتم خم شده‌اند. برای رهایی از شکنجه حاضر بودم هر اتهامی آقایان می‌گفتند، قبول کنم.»

پرونده مازیار ابراهیمی و روایت او از شکنجه‌ها در زندان اوین نشان داد که هرچند همه زندانیان به روش‌های مختلفی مورد شکنجه قرار می‌گیرند، اما در برخی از پرونده‏‌ها، شکنجه‎ هنوز به سبک‌وسیاق دهه شصت در زندان‏ وجود دارد و تنها میزان استفاده از آن به ماهیت پرونده و درجه شهرت زندانیان بستگی دارد. در این بین البته زندانیان عادی، متهمان با جرایم مختلف نیز هستند که پس از دستگیری در زندان‌های اداره آگاهی همواره در معرض شکنجه‎های سخت دهه شصتی قرار دارند. استشهادیه تعدادی از زندانیان بند ۳۵۰ اوین درباره مرگ ستار بهشتی، وبلاگ‌‏نویسی که در سال ۹۱ به‌وسیله پلیس فتا دستگیر و بر اثر شکنجه کشته شد، بیشتر نشان می‌دهد که در بازداشتگاه پلیس بر متهمان عادی یا سیاسی چه می‌‏گذرد. بازداشتگاه‏‌هایی که کمتر به آن توجه می‌‏شود و در بررسی گروه‎ها و نهادهای حقوق بشری هم چندان به‌چشم نمی‌آیند. «ستار بهشتی در مقر پلیس امنیت از سقف آویزان شده و مورد ضرب‌وشتم قرار گرفته؛ سپس پلیس دست و پاهای او را به صندلی بسته و مجددا مورد ضرب‌و‌شتم قرار داده. در مواقعی دست‌هایش را با دستبند به‌صورت قپانی بسته و کتک می‌زدند و در مواقعی دیگر وی را روی زمین‌ انداخته و با پوتین ضربه‌های شدیدی به سر و گردنش وارد می‌کردند. در ضمن این شکنجه‌ها، زشت‌ترین فحش‌های رکیک ناموسی نیز نثار وی می‌شده است و پی‌درپی تهدید می‌کردند که او را می‌کشند.»

دی‌ماه ۹۷، اسماعیل بخشی از اعضای مجمع نمایندگان کارگران هفت‌تپه، با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامش از شکنجه خود در دوران بازداشت نوشت: «در روزهای اول بدون دلیل یا هیچ حرفی تا سر حد مرگ مرا شکنجه و زیر مشت و لگد گرفتند که تا ۷۲ ساعت در سلولم از جایم نمی‌توانستم تکان بخورم. آنقدر زده بودند که حتی از تاب درد خوابیدن هم برایم زجرآور بود.» او نوشته بود: «امروز پس از گذشت تقریبا دو ماه از آن روز سخت در دنده‌های شکسته‌ام، کلیه‌ها، گوش چپم و بیضه‌هایم احساس درد می‌کنم.» این افشاگری اسماعیل بخشی، برای چند روزی در رسانه‌های اجتماعی مورد توجه قرار گرفت و افراد زیادی با نوشتن روایت‌های خود از دوران بازداشت، از شکنجه‌هایی که علیهشان اعمال شده بود، حرف زدند.

یک ماه بعد از آن، نیلوفر بیانی، از متهمان پرونده محیط‌زیستی‌‏ها، که هم‌اکنون در زندان به‌سر می‌برد، نامه‌ای خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای نوشت و نسخه‌ای از آن را به خارج از زندان فرستاد که نشان می‌داد بازجویان اطلاعات سپاه، برای گرفتن اعتراف‌های ساختگی، او را در دست‌کم ۱۲۰۰ ساعت بازجویی، در معرض شدیدترین شکنجه‌های روحی و روانی، تهدید به شکنجه فیزیکی و تهدیدهای جنسی قرار داده‌اند. ماموران در جریان بازجویی، از جمله او را تحت فشار به تقلید صدای حیوانات وحشی وادار ساخته و به تزریق آمپول فلج‌کننده و آمپول هوا تهدید کرده‌اند. او  نوشته است که بازجویان با نشان دادن عکس جسد کاووس سیدامامی، هشدار داده‌اند: «عاقبت خودت و تمام همکاران و اعضای خانواده‌ات نیز همین است؛ مگر آن‌که هر آنچه ما می‌خواهیم، بنویسی.» 

نیلوفر بیانی در نامه‌اش نوشته است: «وی به‌همراه ۷ مرد مسلح به ویلایی خصوصی در لواسان منتقل شده تا با وجود امتناع، مجبور به نظاره رفتار غیراخلاقی و غیراسلامی آن‌ها در استخر خصوصی شود.» او با اشاره به شکنجه سفید جنسی نوشته است: «تکرار مکرر کثیف‌ترین توهین‌های جنسی که در بازجویی‌های طولانی با حضور تیم بزرگی از بازجوها با جزئیات چندش‌آور تخیلی مطرح می‌کردند و درخواست (مجبور کردن) از من که تصورات جنسی آن‌ها را تکمیل کنم.»

***

امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی آخرین مورد از قربانیان شکنجه در سیستم قضایی ایران‌اند. جوانانی که در جریان اعتراض‌های آبان‌ ۹۸ دستگیر و تحت شکنجه ناچار به اعتراف علیه خود شدند و با حکم اعدام از سوی دادگاه مواجه شده‌اند.

این‌ها تنها بخشی از پررنگ‌‏ترین پرونده‏‌هایی است که در چهار دهه گذشته از شکنجه در زندان‌‏های ایران به سطح رسانه‏‌ها راه یافته است. هرچند در کنار صدها گزارش منتشرشده، هزاران روایت منتشرنشده وجود دارد که یا به‌همراه زندانی زیر خاک رفته است یا فرد در تمام زندگی‌اش تلاش کرده تا خاطرات آن را از ذهنش کنار بزند، مانند دختر بیست ‏ساله‌‏ای که در سال ۹۱ به اتهام دست داشتن در انفجار مرکز مهمات ملارد، ‌همراه چند نفر دیگر که حالا می‌دانم یکی از آن‌ها مازیار ابراهیمی و دیگری مجید جمالی بوده است، دستگیر شد. او به‌همراه خواهرش در یک مهمانی بازداشت شد و دویست روز در سلول انفرادی بود. دختر جنوبی از همه‌جا بی‌خبری که تنها دو روز به سلول چند نفری منتقل شده و توانسته بود دو نفر دیگر از هم‎پرونده‌‏ای‌هایش را ببیند. آنجا متوجه شده بود که همه آن‌ها در دوران بازجویی کابل و شلاق را تجربه کرده و اعترافاتی علیه خود کرده‌اند. دختر بیست ساله‌‏ای که بعد از دویست روز در حالی که برق زندگی از چشمانش رفته بود، هنوز دقیقا نمی‌دانست اتهام خودش و دیگر دوستانش چیست. دختر جنوبی‎ای که در تهران دانشجو بود و دو روز بعد از آمدن به بند عمومی، بدون وثیقه یا کفالت یا هیچ‏ چیز دیگری آزاد شد. او هم مانند مازیار ابراهیمی یک متهم اشتباهی بود.

فروردین ۱۳۹۷، احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و از بازداشت‎شدگان جنبش سبز، که شش سال زندان بود، در گفت‌و‌گویی با حسین دهباشی، در شرح شکنجه‏‌هایش در آخرین دوره بازداشت گفت که به‌دلیل شدت فشارها «مثل یک زنده‌به‌گور، یک آدم مصلوب، یک آدم وسط زمین و آسمان» شده بود و «مرگ برایش آرزویی بود که تمنا می‌کرد و نمی‌آمد… ».

 

فعال حقوق بشر و روزنامه‌نگار
تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More