زندگی پسوندی ما
یک وقتی در دهه هفتاد، هیاتبروهای حرفهای که مرجع تقلیدشان حاج منصور ارضی بود، یک هفتسین قرآنی درست کرده و هفت اسم سیندار از قرآن جسته بودند و روی کاغذ نوشته و گذاشته بودند در کاسههای حلبی و دست مسلمین میدادند که بگذارند بهجای هفتسین. دشمنی با رسم آبا و اجدادی به ستیز با سیر و سرکه و سماق کشیده بود.
تفرقهاندازی بین هویت دینی و ملی در مدارس هم رسم بود. در مدرسه هرچه شاه و شاهنامه، طاغوتی بود. بیچاره بچهای که مثل ما در خانه شاهنامه مصوری داشت، در ذهنش این سوال میپیچید که اگر حیدر کرار و رستم دستان به هم بیاویزند، کدامیک حریف را ضربهفنی میکند. این هم از کرامات جمهوری اسلامی است که مثل ابنملجم، هویت آدم را دو شقه میکند.
طرف رییس جمهوری است و سالی هفتصد، هشتصد میلیون تومان خرج پیامک تبریک عید به شهروندان میکند، اما زبانش نمیچرخد که مثل همین مردم کوچه و بازار مبارکباد بگوید و حتما باید آب توبه بر سر نوروز بریزد و یک پسوندی هم خرج این عید مجوس کند و بزند «نوروز علوی» مبارک. این پسوندها زندگی ما را بر باد داد: از «ایران اسلامی» بگیر، تا «علوم انسانی اسلامی».
دردسرهای رهبر مسلمین جهان
خبرگزاری تسنیم یکی دو ساعتی قبل از سخنرانی رهبری در حرم رضوی، نوشته بود لحظه بیعت نزدیک است و مشتاقان آقا گوشتاگوش نشستهاند تا بیعت تازه کنند. خبر بعدی هم این بود که جمعیت زوار خارجی که برای استماع خطبه رهبری آمدهاند، بیشمار است. حالا معلوم نیست جماعتی که زبانشان عربی و اردوست، چه چیز از حرفهای رهبری دستگیرشان میشود. پشتبند خبر آمده بود که مسئولان آستان قدس فکری برای ترجمه کردهاند و دیگر توضیحی نبود و ما همینطور که حرفهای آقا را میخواندیم که به اروپا و آمریکا فحش و فضیحت میداد، نگران ترجمه همزمان برای زوار بودیم که چهطوری است. صحن سازمان ملل نیست که اتاق ترجمهای باشد و گوشی، پس حتما چند تا جارچی وسط جمعیت گذاشتهاند که به اردو و عربی داد و فریاد میکنند. رهبر مسلمین جهان بودن هم دردسر دارد.
امشب شب عزیزی است
احساسات انسانی با یک شبانهروز تماشای صداوسیمای جمهوری اسلامی، آب و روغن قاطی میکند. حضرات روز اول فروردین را به طرفهالعینی تبدیل کردند به عاشورا.
یکباره خبر رسید که امشب، شب عزیزی است و به قول یکی از مداح/مجریها، وفات شهادتگونه حضرت زینب است و بعدش از در و دیوار عزا ریخت.
لباسهای سیاه را تن کردند و در عین ناباوری، روضهخوانی شروع شد. صداوسیمایی که برای سال تحویل یک برنامه زنده از حافظیه نداشت، حالا زنده زنده از کربلا و دمشق و مشهد روضه به بینندگان حواله میداد. شبکه ۳ یک برنامه دارد به اسم «مخاطب خاص» و دقیقا از کنار بینالحرمین با یک مجری که دیشب مشهد بوده و پریشب تبریز. در تبریز به سراغ یک پیرمرد مداح رفتهاند به نام حاج فیروز زیرککار که میگوید نفسش حق است و پیرغلام اهلبیت است. بیانصافها تلویزیون کشور را کردهاند کانون مداحان و انگار که با ارشمیدس حرف میزنند و یکی از مشاهیر علمی کشور را نشان میدهند. پیرمرد چند تا شعر و رباعی میخواند و بعد میزند زیر گریه و مجری میگوید دلم آتش گرفت.
شرط بستهام با خودم که این جماعت در این برنامه معنوی هم دست از قرعهکشی برنمیدارند و اتفاقا شرط را میبرم و یک چای برای خودم میریزم. مجری به آخوند کنار دستش میگوید شماره انتخاب کن و بعد، هی عدد میخوانند و دوازده نفر، برنده سفر کربلا میشوند.
آخر سر هم قرار میشود تیتراژ برنامه را که به قول مجری مداحی عیدانه است، مثل آهنگ درخواستی دوباره پخش کنند و یکباره صدای عربدهای برمیخیزد و یک روضه عربی را بهعنوان عیدانه به بینندگان هدیه میدهند و چشمهای مجری پر اشک است. حالم بد است، عید و محرم را قاطی کردم و خدا پدر صائب را بیامرزد که شرح این دیوانگی روحی ما را خوب گفته:
ما ز اهل عالمیم اما ز عالم فارغیم / از غم و شادی و نوروز و محرم فارغیم
چون گل کاغذ به رنگ خشک قانع گشتهایم / از تَریهای سحاب و ناز شبنم فارغیم
لب کارون چهطور شهید شویم
حاج حسین یکتا، یکجور احمدینژادِ در نطفه است. این چندساله بهعنوان بسیجی دوربین به دست و برنامهساز، صبح تا شب بودجه میگیرد و برنامه میسازد. از این تحفه، برنامهای به نام سرخط در عید پخش می شود که بدبختانه ما دیدیم. حسین یکتا رفته خرمشهر و لب کارون. از آنجا که آدمهای کنار شط ممکن است روزِ عیدی، شاد باشند و این عیب است، لنجی را انداختهاند وسط رود و داخلش با چندتا گونی سنگر بستهاند و یک ظرف آجیل هم کنار دست و حرف هم از شهادت است و اردوی راهیان نور و شلمچه.
حاج حسین یکتا پشت سر هم خاطره میگوید که چهطور آنطرف بچهبسیجیها تکهتکه شدند و این طرف مین بود و حالا امنیت است. اسم امام حسین هم گذاشتهاند ارباب و پشت سرهم میگویند ارباب دستمان را میگیرد. یکدفعه قایقی از کنار لنج رد میشود و صدای کف و سوت بلند. حاج حسین دستپاچه میشود و بعد هم مجری میگوید خانوادهها به ما لطف دارند و همینطور که قایقسواری میکنند، دستی هم برای ما تکان میدهند. کانال را عوض میکنم.
بیا بریم اعتکاف کنیم
امشب تا این تلویزیون از ما اعتراف نگیرد که غلط کردیم و دیگر عید و نوروز نمیگیریم، دستبردار نیست. شبکه یک برنامهای ساخته است به نام بیست دقیقه با اعتکاف. برنامه مستقیم از شاه عبدالعظیم پخش میشود. جماعتی آنجا اعتکاف کردهاند و قرآن سرمیگیرند و از گناه توبه میکنند. شنیده بودیم که عرفا وقتی اعتکاف میکردند، در را میبستند و در یک خلوت بیریا نمازی میخواندند و روزه میگرفتند. اما این عرفای مدرن، سیمشان وصل است؛ دوربین را کاشتهاند وسط شبستان و مستقیم معنویت را رله میکنند.
حجتالاسلام دکتر حاجی ابراهیم، منبر رفته و مثنوی میخواند. گوشمان را تیز میکنیم که ببینیم از این کتاب که به مذاق علما سازگار نیست، کدام قصه را میخواند. حکایت پیر چنگی است که آخر عمر به قبرستانی در مدینه میرود و بیمشتری مانده و برای خدا چنگ میزند و صِله میخواهد. همان وقت، عمر، خلیفه مسلمین، در خواب میبیند که ملکی میگوید مالی از بیت المال بردار و به قبرستان برو و به یکی از بندگان خاص ما بده. اما حاج آقا چند بیت مانده به عمر، شروع کرد به سانسور. اول که دلها را به قبرستان بقیع برد و بعدش هم یک صفحه را جا انداخت و ما نفهمیدیم این سکهها چهطور به دست پیر چنگی رسید. سرم درد می کند؛ دنبال یک چیزی میگردم که اعتکاف را بشورد و ببرد. آخر آدم عاقل در این نوبهار، اعتکاف نمیکند. دست به دامن همان مولانا میشوم:
آمد بهار جانها، ای شاخ تر به رقص آ