ادامه مخاصمه یا مصالحه با آمریکا؟
با در نظر گرفتن این اصل که دیپلماسی فرایند ارتباط بین بازیگران بینالمللی است، قطعا یکی از ابزارهای آن مذاکره و حلوفصل تعارض بین طرفین، بدون بروز جنگ است.
از آنجاییکه جمهوری اسلامی ایران ثابت کرده در چهار دهه عمرش غالبا دیپلماسی درستی نداشته است، بنابراین از چنین نظامی انتظار نمیرود سر میز مذاکرات هم چندان موفق بوده باشد، بهاستثنای برجام که محصول ۱۲ سال چانهزنی از سال ۱۳۸۲ بود که به توافقی تقریبا جامع در سال ۱۳۹۴ منجر شد. اما برجام هم فرجام خوشی نداشت، چرا که تنها پس از سپری شدن سه سال از عمرش، یعنی یک چهارم دوره تلاشهایی که منجر به تولدش شده بود، با زیر پا گذاشته شدن از سوی طرف آمریکایی به موجودی محتضر یا دستکم نیمهجان تبدیل شد که اگر صبر ایران و همکاری اروپا نبود، پیش از اینها شاهد مرگش بودیم.
چرا جمهوری اسلامی ایران ناگزیر به مذاکره با آمریکاست؟
هرچند مذاکره مفهومی ندارد جز چکوچانه زدن برای نیل به توافق یا دستکم تحدید تخاصم برای پیشگیری از درگیری نظامی بین طرفین در شرایط بحرانی، یا ابزاری است که در دیپلماسی برای مصالحه و همکاری مبتنی بر اعتماد به کار میرود، در شرایط فعلی نمیتوان از مذاکره احتمالی بین تهران و واشنگتن توقع تحقق این مولفهها را بهعنوان ویژگیهای اولیه و بدیهی یک مذاکره داشت، چرا که وقتی ناگزیر به تن دادن به مذاکرهایم، تعیین پیششرط، حتی از نوع محتومش، محلی از اعراب ندارد.
از طرفی، هر نوع مذاکرهای پیششرطهایی دارد که دو مورد مهم آن عبارتاند از اولا اینکه، هیچکدام از طرفین جایگاهی سلطهگرانه نداشته باشد و ثانیا، رعایت خط قرمز مذاکره یعنی تامین حداقل خواستههای یک طرف و اعطای حداکثر امتیاز به دیگری. در مذاکره محتمل بین مقامات جمهوری اسلامی ایران و آمریکا، بهرغم آنکه این شرایط بهویژه مورد اول آن به دلیل رفتار زورمدارانه و سلطهگرانه کاخ سفید وجود ندارد، اما ایران ناچار است به آن بهعنوان تنها راه برونرفت از بحران کنونی تن بدهد. به بیان دیگر، خامنهای برای تداوم حکومتش باید «نرمش قهرمانانه» دیگری انجام دهد تا ناگزیر نشود برای بقای نظام اسلامی «جام زهری» را بنوشد که آیتالله خمینی سر کشیده بود.
جمهوری اسلامی ایران، که تاکنون در تیررس تهدیدهایی چون مشروعیت و مقبولیت بوده است، اکنون دچار یک بحران اقتصادی جدی است که نتیجه تحریمهای اعمالشده از سوی آمریکا به دنبال خروج این کشور از توافق برجام است. آنچه این بحران اقتصادی را خطیرتر میکند قرار گرفتن سپاه پاسداران در فهرست سازمانهای تروریستی و پایان معافیت ششماهه خرید نفت برای هشت کشوری بود که بعد از اعمال دور دوم تحریمها، همچنان مجاز به واردات نفت از ایران بودند. گرچه به نظر نمیرسد ترامپ، چنان که ادعا کرده، بتواند صادرات نفت ایران را به صفر برساند، از آنجایی که بودجه سال جاری ایران بر مبنای فروش روزانه حداقل یک میلیون بشکه نفت با قیمت ۷۰ دلار تنظیم شده است، بنابراین صادرات زیر این سقف حداقلی باعث میشود استقراض دولت از بانک مرکزی افزایش یابد، که خود عامل رشد تورم است. طبق آمارهای رسمی، دولت برای پرداخت حقوق کارکنان به حداقلِ صادرات نفت، یعنی ۳۰۰ هزار بشکه در روز، نیاز خواهد داشت.
با توجه به وضعیت بحرانی فعلی، تنها راه بقای جمهوری اسلامی ایران مذاکره با «شیطان بزرگ» است، آن هم در حالی که نه تنها نمیتواند خط قرمزی برای آن تعیین کند، بلکه برعکس باید پذیرای دستکم بخشی از پیششرطهایی باشد که مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، در اردیبهشت سال گذشته، کمتر از دو هفته پس از خروج آمریکا از برجام، رسما بهعنوان شروط ۱۲ گانه هرگونه مذاکره با ایران و برداشتن تحریمها اعلام کرده بود.
مذاکره ذلتبار یا مقاومت مفتخرانه در برابر آمریکا؟
بیتردید، آنگونه که مقامات جمهوری اسلامی ایران هم اعلام کردهاند، با توجه به رفتارهای ایالات متحده و بهطور خاص دونالد ترامپ، نمیشود به آمریکاییها اعتماد کرد. اما از طرف دیگر، ضمن نابرابری موقعیت طرفین مذاکره، پیششرطهای آمریکا برای آغاز گفتوگوی دیپلماتیک با ایران و موضعگیری سلطهگرانه ترامپ در تحمیل مذاکره باعث میشود تا احساس تسلیم و ذلت حکومت ایران برای نشستن پای میز مذاکره رسمی و مستقیم با آمریکا قابلدرک و توجیهپذیر باشد.
اما راهحل چیست؟ نمیتوان با حسرت گذشته و تکرار اینکه جمهوری اسلامی ایران نباید در عرصه داخلی و منطقهای چنان تصمیمهایی اتخاذ میکرد تا اکنون ناگزیر نشود باخفت تسلیم مذاکرهای تحمیلی از سوی آمریکاییها شود، این مشکل را مرتفع کرد، بلکه باید دید دورنمای آینده چیست؟ مقصود طیف وابسته به ترامپ، بهویژه جان بولتون، مایک پنس و مایک پمپئو و از سوی دیگر، عربستان سعودی، اسرائیل و امارات متحده عربی این است که ایران به زانو درآید و در عمل، هدف نهایی همه آنها «تغییر رژیم» ایران است نه «تغییر در رژیم»، یعنی چرخش در رفتارهای حکومت تهران و اصولا شرایط ۱۲ گانه پمپئو، که یک سال پیش اعلام شد، موید گزینه اول است، چرا که چنانچه جمهوری اسلامی آن شروط را بپذیرد، دیگر از ماهیتش چیزی باقی نخواهد ماند که آن را صرفا یک تغییر بدانیم.
از آنجاییکه حفظ نظام برای رژیم ولایت فقیه از اوجب واجبات است، چنانکه در چهار دهه عمرش نیز این مساله را نشان داده است، تهران یا باید تسلیم شرایط واشنگتن شود و به مذاکرهای ذلتبار تن دهد یا، چون گذشته، به مقاومت در برابر آمریکا ادامه دهد، آن هم در شرایطی که کوچکترین جرقه میتواند تنش میان ایران و آمریکا را به درگیری نظامی نامنظم در منطقه و نهایتا جنگی تمامعیار تبدیل کند. اما در شرایط تحریمهای طاقتفرسای بهویژه نفتی، ایران برخلاف آنچه ادعا میکند توان بستن تنگه هرمز را ندارد و چنانچه چنین پتانسیلی را هم داشته باشد، وضعیت جدید بیشتر برای خودش تهدید خواهد بود تا کشورهای منطقه، از جمله عربستان سعودی و امارات، که تمامقد در خدمت آمریکا ایستادهاند و در نتیجه، آمریکاییها هم در صورتی که از سوی ایران تهدیدی متوجه آنها شود، حامی تمامعیار آنها خواهند بود.
به نظر میرسد برای حکومت ایران راه میانهای هم برای پرهیز از دو گزینه جنگ احتمالی یا پذیرش تسلیم و ذلت در مذاکرهای تحمیلی وجود دارد و میتواند در دو عرصه داخلی و خارجی، در درازمدت تاثیرگذار باشد. جمهوری اسلامی با تحدید تمامیتخواهی خود، باید فضای داخل کشور را بازتر کند، برای منتقدان و مخالفان ارزش قائل شود و یکی از گامهای اساسی در این راستا، آزادی رهبران جنبش سبز از حصر خواهد بود. از سوی دیگر، کاستن از توسعهطلبیهای منطقهای میتواند به کاهش تنش با کشورهای همسایه منجر شود، که خود میتواند عاملی باشد تا بهانه کمتری دست آمریکا بدهد.
البته، جمهوری اسلامی ایران به مذاکرات موردی و محرمانه پشت پرده با آمریکا بیمیل نیست، که در کنار یا امتداد راهبرد میانه و سومی که ذکر شد میتواند سازنده و مفید باشد. اقداماتی نظیر آنچه اخیرا محمدجواد ظریف در آمریکا و در مصاحبه با فاکس نیوز، شبکه تلویزیونی محبوب دونالد ترامپ، انجام داد، در راستای راهحل میانه ذکرشده است و میتواند در کاهش تنشها بین ایران و آمریکا نقش موثری داشته باشد.
بازنده نهایی جنگی احتمالی
در درگیری نظامی محتمل در منطقه، ضمن آسیبپذیری شدید ایران، منافع آمریکا نیز در تمام جهان، از جمله در خاک آمریکا، در معرض خطر جدی قرار میگیرد. بنابراین به نظرمیرسد هم جمهوری اسلامی و هم کاخ سفید، با وقوف به این عواقب مخاطرهآمیز، نه چنین قصدی دارند، نه توان تحمل جنگی تمام عیار را.
آمریکا خوب میداند درگیری نظامی با ایران کمترین هزینهاش تکرار حوادثی است مشابه آنچه در عراق بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ رخ داد، یعنی از دست دادن بیش از ۶۰۰ نفر از نیروهایش بر اثر بمبهای ضدخودرو و مینگذاریهای کنار جادهایِ شبهنظامیهای شیعه تحت امر سپاه قدس. مضاف بر اینکه، ۲۰۰ هزار نیروی تحت امر شاخه برونمرزی سپاه پاسداران، نیروی قدس، هماکنون به تلافی قرار گرفتن نام سپاه پاسداران در فهرست سازمانهای تروریستی و قطع کامل صادرات نفت، منتظر جرقهاند تا منافع آمریکا را به آتش بکشند. شاید همین امر باعث شده است تا در روزهای اخیر، رییس اف.بی.آی رسما اعلام کند تهدیدهای نیروی قدس سپاه پاسداران و گروههای نیابتیاش را جدی میگیرد.
از سویی، هرچند آرایش دو ناوگان نظامی عظیم آمریکا در خلیج فارس این قابلیت را دارد که همراه جنگندههای F-35A، که همین دو هفته پیش به پایگاه هوایی الظفره در امارات متحده عربی گسیل شدند، به بسیاری از اهداف داخل خاک ایران بهراحتی حمله کند، شورشیهای حوثی یمن نیز میتوانند با موشکهای ضدشناور نیروی قدس سپاه پاسداران یا قایقهای حامل مواد منفجره به کشتیهای آمریکایی در تنگه بابالمندب حمله کنند. بنابراین، نگرانیهای جدی آمریکا در درگیری با ایران صرفا تهدیدهای نظامی نیست، بلکه ترس از نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی است که، علاوه بر مورد فوق، میتوانند تهدید تروریستی بسیار جدی برای منافع ایالات متحده در منطقه و تمام جهان به حساب آیند.