شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.
نمره پنجاه‌ویکم

راپورت خفیه‌نویس؛ گیو می فایو پلیز

 

حضرت آقا آمد دفتر این حقیر و فرمود، برو دکان رفیقت و این کتاب را بگیر و بیاور. روی کاغذی اسم کتاب را نوشته بود: «به‌سوی تمدن بزرگ». اسم کتاب بود. هر چه فکر کردم، با اینکه عنوان کتاب بسیار آشنا بود، ولی نفهمیدم کتاب از کدام کس است. رفتم سراغ آقاجعفر کتاب‌فروش، تا اسم کتاب را آوردم، نیشش به پهنای صورت گشاده گشته و گفت: می‌دانستم، می‌دانستم همین روزها سراغ همین می‌آیی، بگیر و مواظب باش.  

یک فقره کتاب قطع جیبی سورمه‌ای کهنه داد دست حقیر.  

تا برگشتم از کتابخانه بروم، قیافه آشنایی روی صندلی دیدم؛ از آن آشنایانی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌شد کرد. این که بود؟ هرچه فکر کردم یادم نیامد، این‌قدر آشنا بود که یادم نمی‌آمد.

گفت: سلام، و با یک ته‌لهجه مخصوص. خاکم به سر، این همان محمدرضاشاه بود و هست.  

عرض کردم: سلام علیاحضرت! و یادم آمد «به‌سوی تمدن بزرگ»، نام کتاب این حضرت بود.  

گفت: علیاحضرت نه، اعلیحضرت، آن مربوط به شهبانو بود، ولی شما می‌توانی مرا محمدرضا صدا کنی.  

رفتیم و سوار ماشین شدیم. من دائما می‌ترسیدم. گفت: حاجی! چه‌کار می‌کنی، راهت را برو، کسی جز تو مرا نمی‌بیند.  

در تمام راه داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر به این بنده‌خدا فحش دادیم. ازقضا یک کت و شلوار اسپورت پوشیده بود، با تی‌شرت و خیلی شیک شده بود. وارد دربخانه که شدیم، آقا وحید به استقبال آمد، گفت: مستقیم بروید عمارت آقا.

رفتیم. وارد که شدیم، آقا نشسته بود. کتاب را گذاشتم روی میز. آقا سعی می‌کرد خیلی هیجان‌زده به‌نظر نرسد، ولی بود. من روی صندلی نشستم. آقا کتاب را که به‌دست گرفت، خود اعلیحضرت ظاهر شد. محمدرضاشاه پهلوی.

آقا نگاهی به او کرد، دست نداد. او هم. نشست روی صندلی خودش و گفت: سلام. حالتان خوب است؟

اعلیحضرت فرمودند: بله، خوبم، از برکت شما که خیلی خوبم.

آقا فرمودند: از برکت ما؟

اعلیحضرت فرمودند: بله، تا چند سال قبل، بعضی از مردم به ما بدوبیراه می‌گفتند و نفرین می‌کردند، فعلا کاری کردید که مردم در عظمت پدر من و خودم دائم حرف‌هایی می‌زنند و شعارهایی می‌دهند. غالبا دعای خیر می‌کنند و خصوصا به ابوی.

آقا فرمودند: به این‌ها زیاد اعتنا نکنید، این‌ها اقلیت کوچکی هستند.

اعلیحضرت فرمودند: بله، در نظر داریم، قبلا همین‌طور بود که می‌فرمایید، ولی حالا به‌نظر کمی بیشتر شده؛ حتی افرادی که قبلا طرفدار اسلامیت بودند هم به ما پیام‌هایی می‌دهند.

آقا بلند شد و شروع‌به قدم‌زدن کردند: من دلم نمی‌خواهد این کشور از میان برود...

اعلیحضرت فرمودند: من هم اتفاقا مشکلم همین بود که نمی‌خواستم این کشور از میان برود. البته شهبانو هم اصرار داشتند.

آقا فرمودند: شهبانو؟

اعلیحضرت فرمودند: بله، همسر من، شهبانو فرح پهلوی

آقا فرمودند: من با عیال خوشبختانه نظر واحدی داریم.

اعلیحضرت فرمودند: نظر واحدی دارید، یا ایشان نظری ندارند؟

آقا فرمودند: نظر ایشان عین نظر من است.

اعلیحضرت فرمودند: خوش به حالتان، نظر واحدی دارید؛ ایشان با من نظرات متفاوتی داشتند که خیلی اوقات مختلف بود.  

آقا فرمودند: وقتی چنین اتفاقی می‌افتاد، شما چه می‌کردید؟

اعلیحضرت فرمودند: در نظرم تجدیدنظر می‌کردم، نه همیشه، ولی خیلی اوقات...

آقا فرمودند: شما مملکت را به باد دادید...

اعلیحضرت فرمودند: باد! ما مملکت را به شما دادیم، به باد دادیم؟

آقا فرمودند: در واقع سرنوشت این بود. بیا رفیقانه حرف بزنیم. من چه کنم که مملکت به باد نرود؟

اعلیحضرت فرمودند: رفیقانه؟ حرفی نیست. ولی ما رفاقتی نداریم جز اینکه من نمی‌خواهم این مملکت به باد برود.

آقا فرمودند: به نظر شما چه راهی بود که انقلاب نشود؟

اعلیحضرت فرمودند: باید به احزاب آزادی می‌دادیم.

آقا فرمودند: همه احزاب؟

اعلیحضرت فرمودند: بله، همه احزاب.

آقا فرمودند: این‌طور که همه مملکت به باد می‌رود؟ من اگر به اصلاح‌طلب و چپ و بقیه آزادی بدهم، همه مملکت به باد می‌رود.

اعلیحضرت فرمودند: من هم همین فکر را می‌کردم، ندادم و مملکت به باد رفت.

آقا فرمودند: شما نوکر خارجی بودید؟

اعلیحضرت فرمودند: کدام خارجی؟

آقا فرمودند: آمریکا و انگلیس؟

اعلیحضرت فرمودند: علی! باورت می‌شود که بگویم از آمریکا و انگلیس بدم می‌آمد؟

آقا فرمودند: قبول دارم، ولی من می‌ترسم که اگر به همین مردم هم آزادی بدهم، بالاخره کار دست همان‌ها بیفتد.

اعلیحضرت فرمودند: جه جالب! من هم همین فکر را می‌کردم.

آقا فرمودند: من می‌خواهم بزرگ‌ترین قدرت خاورمیانه شویم.

اعلیحضرت فرمودند: من هم همین را می‌خواستم.

آقا فرمودند: من می‌دانستم اگر تغییر را شروع کنم، آخرش کل کشور به هم می‌ریزد.

آعلیحضرت فرمودند: من هم همین‌طور.

آقا فرمودند: من فکر کردم اگر کار دست اکبر و حسن و میرحسین بیفتد، همین می‌شود.

اعلیحضرت فرمودند: من هم فکر کردم اگر کار دست امیرعباس یا فرح بیفتد، همین می‌شود.

آقا فرمودند: به نظر تو ما اشتباه کردیم؟

اعلیحضرت فرمودند: نه، ما هرگز اشتباه نکردیم.

آقا فرمودند: پس قبول داری که هیچ اشتباه نکردیم؟

اعلیحضرت فرمودند: بله، مخصوصا با آن فرح

آقا فرمودند: گیو می فایو

و اعلیحضرت گیو می فایو فرمودند.

و همین‌طور که داشتیم فکر می‌کردیم، همه‌چیز محو شد و رفت.  

 

میرزا ابراهیم خفیه‌نویس

 

نویسنده
تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More