شما صفحه ای از سایت قدیمی ایران اینترنشنال را مشاهده می کنید که دیگر به روز نمی شود. برای مشاهده سایت جدید به iranintl.com مراجعه کنید.

لحظه‌ای که مرگ در برابر چشمانم سبز شد

در یک عصر خزانی، غریو شلیک و خمپاره سکوت دره را درهم شکست. دیری نگذشت که در میان دود و غبار برخاسته از جاده خاکی «اندراب» سروکله زره‌دارهای طالبان نمایان شد. خبر شکست خط نیروهای مقاومت علیه طالبان تحت فرماندهی احمدشاه مسعود به سرعت در همه‌جا می‌پیچید. ترانه‌های حماسی از بلندگوهای طالبان حتی در دورترین فاصله‌ها شنیده می‌شد.

زره‌دارها با شلیک‌های پراکنده و برق‌آسا به طرف «ده صلاح» مرکز مقاومت‌گران در حرکت بودند. صحنه بیشتر به یک نمایش فیلم‌های هالیوود می‌ماند، اما واقعیت تکان‌دهنده‌ای بود که همه را غافل‌گیر ساخت. ناآرامی عجیبی در سیمای مردان و زنان روستا دیده می‌شد. خودم بیشتر از دیگران آرامشم را از دست داده بودم. طالبان «دره اندراب» را تصرف کردند. این منطقه در آن زمان برای جبهه مقاومت علیه طالبان محوطه استراتژیکی بود.

هر روز مثل سالی می‌گذشت. وضعیت برای جوانان مثل من که نه در جبهه مقاومت بودند و نه راهی برای فرار داشتند، تنگ‌تر می‌شد.

«ارزنگان»، روستای ما، در حد فاصل نیم ساعت پیاده‌روی میان «بنو» و «ده صلاح» قرار دارد. «بنو» در آن زمان مرکز ولسوالی و «ده صلاح» مرکز جبهه مقاومت اندرابی‌ها بود. روستای ما راهی برای خودرو نداشت. برای همین، طالبان اول نتوانستند به سراغ ما بیایند.

 

وقتی همه غافل‌گیر شدند

دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها بازار عمومی در مرکز شهرستان باز می‌شد. این روزها در اندراب به نام میله بازار مشهور است. در این روزها بسیاری‌ها از روستاهای دور و نزدیک برای خرید و فروش به مرکز شهرستان می‌آمدند. در یکی از دوشنبه‌ها همه کسانی که به بازار عمومی آمده بودند، غافل‌گیر شدند. طالبان دست کم یک هزار نفر را بازداشت کردند. افرادی که بعدا توسط کامیون‌ها به زندان‌های‌ طالبان در بغلان و استان‌های شمال‌شرقی فرستاده شدند.

تا پایان روز مشخص شد که افراد زیادی از روستایی کوچک ما و روستاهای دور و نزدیک بازداشت شده‌اند. دو پسر خاله من نیز شامل بازداشت‌شدگان بود.

بعد از آن روز، نگرانی خانواده در مورد من به یک رنج روزانه بدل شد. مادرم هر لحظه حس می‌کرد که طالبان می‌آیند و مرا می‌برند. مادر شیون می‌کرد، اشک می‌ریخت و دستش از دعا پایین نمی‌شد. رسیدن اخبار جنایات طالبان پدر را هم هر لحظه سرآسیمه‌تر می‌کرد.

 

رویارویی با خطر

روزی در حالی که بر سر صفه‌ای مشغول خوردن صبحانه بودیم، ناگهان چند خودرو طالبان در مقابل خانه ما در جاده عمومی توقف کرد. طالبان با گذر از رودخانه راهی روستای ما شدند. خطر جدی‌تر می‌شد، من تفنگ‌های شکاری پدرم را قبلا در جایی پنهان کرده بودم، اما برخی تجهیزات آن باقی مانده بود. پدرم به سرعت از حیاط بیرون شد تا بداند چه اتفاق می‌افتد.

من تجهیزات و قطعات باقی‌مانده را با خود گرفتم و به سرعت به طرف در حیاط رفتم. برای نخستین بار بود که صدای طالبان را پشت در شنیدم. با سرعت در حیاط را قفل کردم. هنوز دستم بر قفل مانده بود که از آن طرف جنگجوی طالب با میله تفنگ به در کوبید و به زبان پشتو صدا زد که «دروازه را باز کنید.» برای لحظه‌ای دنیایم تاریک شد. نفس در قفس سینه‌ام تنگ شد، ترسی که هنوز هم آزارم می‌دهد، تمام وجودم را فراگرفت. نخستین باری بود که حس کردم یک ثانیه چقدر طولانی است. تمام زندگی‌ام در همین یک لحظه از ذهنم گذشت و مرگ در پیش چشمانم سبز شد، اما خوشبختانه من کارم را تمام کرده بودم، تلاش طالبان برای باز کردن در بی‌فایده بود.

من به سرعت محوطه را ترک کردم و به تپه کوچکی که در عقب حیاط ما قرار داشت، فرار کردم. غروب که فرا رسید طالبان را روستا را ترک کردند. با فرا رسیدن تاریکی شب، من و چهار جوان روستایی دوباره به روستا برگشتم.

طالبان امام مسجد ما را به شدت لت‌ و‌ کوب کرده بودند. آنها یک همسایه نزدیک ما را که عالم دین و مرد کهن‌سالی بود، به گونه بی‌رحمانه شکنجه کرده بودند.

خبرها هر روز ترسناک‌تر می‌شد. طالبان برخی روستاییان را هشدار به کوچ اجباری داده بودند. آنها بسیاری از افراد مسن را هر روز شکنجه و بازداشت می‌کردند.

در روز دهم حضور طالبان همه چیز عوض شد، قوای ۱۰ هزار نفری ملا برادر در اندراب شکست سنگین خورد. در فاصله یک روز دوباره اندراب به تصرف نیروهای مقاومت درآمد، تبادل زندانیان انجام شد. دو پسر خاله من هم در همان جمع رها شدند. پسران خاله وقتی از زندان طالبان قصه می‌‌گفتند، نمی‌شد جلو اشکت را بگیری. ده‌ها نفر در یک «کانتینر» گرم و سربسته نگهداری می‌شدند. تنها یک سوراخ کوچک برای هوا وجود داشت و همه زندانیان به‌سمتآن سوراخ کوچک هجوم می‌آورند.

 

محاصره فاجعه‌بار

اندراب پس از شکست طالبان در محاصره شدید اقتصادی قرار گرفت. هفت کیلوگرم نمک به ۵۰۰ هزار افغانی پول رایج آن وقت رسید. کمتر کسی توان خرید برنج و روغن را داشت. نان گندم به سختی پیدا می‌شد. هنگامی که برای خرید برنج مجبور شدم تا پلخمری فاصله چهار شبانه‌روز را پیاده طی کنم، نفرت از زندگی را به معنای واقعی حس کردم. من مجبور بودم ۱۴ کیلوگرم برنج بر پشتم، با پای پیاده به خانه بیاورم. افراد زیادی را در مسیر دیدم که برای زندگی تقلا می‌کردند، افراد زیادی کوله‌بار مواد غذایی به دوش داشتند و از «پلخمری» به «اندراب» و برعکس در رفت و آمد بودند. نوجوانان و سالمندانی که هیچ نسبتی با جنگ نداشتند، اما ناگزیر بودند برای زنده‌ماندن خود و خانواده‌شان تلاش کنند.

آن روزها گذشتند، اما درد و ترس آن روزهای تار هنوز باقی است. خاطرات وحشتناکی که با نام طالبان گره خورده و هرازگاهی با خبرهای «آمد آمد طالبان» روانم را می‌آزارد. با شنیدن خبر بازگشت طالبان سراپای وجودم غرق در ترس و اندوه می‌شود.

  •  ده صلاح مرکز مقاومت اندراب (۲۰۱۳)
  • تل‌یوچ خط جنگ طالبان و جبهه مقاومت (۲۰۰۹). هم اکنون در این منطقه یک مکتب ساخته شده است.
  • جاده خاکی اندراب (۲۰۰۹). این جاده اکنون آسفالت شده است.
  • نمایی از دره اندراب منطقه ده صلاح و نوبهار (۲۰۱۳)
  • روستای ارزنگان (۲۰۰۹)
تویسنده و روزنامه‌نگار
تازه چه خبر؟
گزارش‌های رسانه‌ای از مرگ شاهین ناصری، از شاهدان شکنجه نوید افکاری، در زندان تهران بزرگ خبر می‌دهند. منابع نزدیک به خانواده شاهین ناصری در گفت‌وگو با...More
طالبان اسامی شماری از افراد از جمله دو نفر از فرماندهان نظامی طالبان را که به سمت‌های مهم دولتی منصوب کرده است، اعلام کرد. به گفته ذبیح‌الله مجاهد،...More
حسن زرقانی دادستان مشهد از بازداشت شش متهم پرونده کودک‌ربایی در این شهر خبر داد و اعلام کرد که متهم اصلی پرونده هنوز دستگیر نشده وفراری است. زرقانی...More
پارلمان اروپا در قطعنامه‌ای اعلام کرد گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان که بارها وفاداری ایدئولوژیک قوی خود به جمهوری اسلامی را نشان داده، دولت لبنان را...More
ارتش سودان در بیانیه‌ای که از تلویزیون دولتی این کشور پخش شد، اعلام کرد تلاش برای کودتا را خنثی کرده و اوضاع تحت کنترل است. یک عضو شورای حکومتی سودان...More